«مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی» معرفی و خلاصه

۲۶ فروردین, ۱۳۹۷
«مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی» معرفی و خلاصه

اشاره

کتاب «مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی» جلد دوم از مجموعه «تأملی درباره ایران» نوشته سیدجواد طباطبایی است که دفتر نخست آن با عنوان «دیباچه‌ای بر نظریه انحطاط ایران» قبلاً منتشرشده است. این کتاب توسط انتشارات ستوده (تبریز، 1386) منتشر شده است.

کتاب دربرگیرنده یک مقدمه و هشت فصل است. روش دکتر طباطبایی در تحقیقات سیاسی، معطوف به بررسی متون و کتاب‌های تاریخی و سیاسی همان دوره است. مثلاً برای بررسی حوادث دوره سلجوقی و استخراج مفاهیم سیاسی آن دوران به کتاب‌هایی که در همان عصر نوشته ‌شده و جنبه سیاسی دارد مراجعه می‌کند و به تحلیل کلمات و جملات می‌پردازد. از نظر دکتر طباطبایی در بررسی تاریخ و سیاست ایران و مشرق زمین نباید اولویت را به تولیدات و کتاب‌هایی که دانشمندان غربی نوشته‌اند داد بلکه باید چارچوب‌های مفهومی بومی که با شرایط جامعه سازگار است، ایجاد کرد.

مقدمه کتاب، نقدی است بر رویکرد تاریخ‌نگاری ایرانی ازآن‌جهت که در پی تقلید از شرق‌شناسان و ایران شناسان اروپایی است. از آنجا که روند تحولات و سیر دگرگونی‌های تاریخ ایران‌زمین متفاوت از روند تاریخی اروپاست، تقسیم ادوار تاریخی ایران به دوره باستان میانه و جدید به تقلید غرب چندان کمکی به تدوین تاریخ اندیشه ایرانی نمی‌کند. درحالی‌که دوره رنسانس تاریخ غرب در ادامه سده‌های میانه است اما دوره نوزایی فرهنگ ایرانی ـ اسلامی طی سده‌های دوم تا پنجم هجری و قبل از قرون‌وسطی ایرانی (سده‌های میانه) است. هرچند که تحت تأثیر موج تجدد، وجدان ایرانی به‌نوعی از سده‌های میانه خود گسسته اما دوره رنسانس خود را قبلاً تجربه کرده است. از این‌ جهت تدوین هرگونه نظریه‌ای در مورد جامعه ایرانی نمی‌تواند بدون در نظر گرفتن این تفاوت‌ها شکل بگیرد.

اهمیت این کتاب در آن است که سعی دارد، با رویکرد جامعه‌شناسی تاریخی و به‌صورت مستند نشان دهد که تبریز، به‌عنوان یکی از سیاسی‌ترین شهرهای ایران معاصر، در دوره‌ای تبدیل به کانون تحولات مهم و مدرن ایران شده بود و مجموعه رجل سیاسی که در دارالسلطنه تبریز گردآمده بودند، توانسته تأثیر فکری عمیقی بر سیاست ایران بگذارند. کسانی مانند، عباس میرزا، میرزای بزرگ یا میرزا عیسی قائم‌مقام فراهانی (پدر قائم‌مقام فراهانی)، ابوالقاسم مقام‌ فراهانی، میرزا تقی‌خان امیرکبیر و… همگی در تبریز پرورش‌یافته و به مقام وزارت که یکی از کهن‌ترین نهادهای سیاسی در ایران است رسیده بودند. این عده در شهر تبریز رویکرد جدیدی را در سیاست به وجود آوردند که با رویکرد سنتی قاجارها متفاوت بود و مهم‌تر از همه به درک جدید از مناسبات قدرت در سیاست معاصر رسیده بودند. این درک مبتنی بر مصالح ملی و بقای کشور بود. برای نمونه قائم‌مقام فراهانی بسیار پیش از مشروطه معتقد بود که تأسیس کنسول خانه روس در گیلان موجب «انهدام ایران به‌عنوان یک ملت» است. درحالی‌که عده‌ای از روشنفکران بر این باورند که ملت به معنای جدید پیش از مشروطه در این معنا فهمیده نمی‌شد؛ اما مطالعات طباطبایی نشان می‌دهد که رجل زمان در تبریز به درک روشنی‌ از منافع ملی و مصالح عالیه کشوری رسیده بودند که با درک امروزی یکسان است. تا جایی که مفاهیمی مانند «صلاح دولت» و «ملت ایران» را مبنای عمل سیاسی قرار می‌دادند.

 

نگاهی به کتاب

دکتر طباطبایی در مقدمه کتاب همانند فصل دوم، از «بحران در وجدان ایرانی» و «آگاهی تاریخی» که ریشه در این بحران دارد سخن می‌گوید. از نظر وی این بحران محصول شکست ایرانی‌ها در جنگ‌های ایران و روس و واگذاری 17 شهر قفقاز (به‌ویژه مناطق مسلمان‌نشین آن‌که بعدها به نام جمهوری آذربایجان شناخته شد) ریشه دارد. وی معاهده ترکمانچای را یک توهین تاریخی به ایرانی‌ها می‌داند که طی آن احساس تحقیر به آنها دست داد.

وی شکست‌های ایران در جنگ با روسیه را فصل مهمی از تاریخ اندیشه سیاسی می‌داند چراکه معتقد است نطفه آگاهی تاریخی جدید ایرانیان به دنبال شکست ایران از روسیه بسته شد و در ادامه با پیروزی جنبش مشروطه‌خواهی و ایجاد نظام حکومت قانون، به‌طور گسترده‌ای جانشین آگاهی کهن شد. وی این سده را دوره گذار برای ورود به دوره جدید یا آستانه دوره جدید می‌داند و اهمیت بسیار برای آن قائل است و هم از این‌رو در مدخل کتاب جمله‌ای از سنت بو بدین مضمون نگاشته است: «ما جز در آستانه نمی‌توانیم ایستاد! آنجا ایستادن نیز خود کار سترگی ست».

نویسنده با این مقدمه در فصل اول با عنوان سنت قدمایی و نظریه سنت وارد بحث اصلی خود می‌شود. برخلاف تحولات غرب که دور جدید و تجدد در آن نتیجه جدال متقدمین و متأخرین بر سر سنت بود در جامعه ایرانی تردید در نظام اندیشه سنتی با آگاهی از پیشرفت‌های تمدن اروپایی ایجاد شد.

با ورود اندیشه جدید به ایران ‌که به‌طور مشخص از زمان جنگ‌های ایران و روس و به همت عباس میرزا (در نظام دیوان‌سالاری) زمینه‌های آن فراهم شد ما شاهد دو گونه برخورد با آن هستیم. طرفداران نظام سنتی متصلب، چندان اعتنایی به این تحولات نشان نداده و برخی نیز همه دستاوردهای غرب را ناشی از دین اسلام می‌دانستند که غربی‌ها آنها را از مسلمانان اخذ کرده‌اند.

گروهی که به نام روشنفکران شهرت دارند نیز برداشتی سطحی از تجدد داشته و قادر به درک بنیادهای اندیشه مدرن نشدند. هرچند با ورود اندیشه تجدد، ما در آستانه دوران جدید قرار گرفتیم اما این منجر به یک جدال واقعی بین سنتی‌ها و طرفداران اندیشه جدید نشد تا با تکیه‌ بر آن دوران جدیدی از نظام اندیشگی ایرانی ایجاد شود.

نویسنده بر مبنای همین دیدگاه چندین مصداق از نیروهای سنتی و تجددگرا را برای اثبات نظر خود بررسی می‌کند. ازجمله به اندیشه‌های میرزا ملکم خان و ملأ احمد نراقی، سیدحسین نصر و جلال آل‌احمد اشاره می‌کند. فارغ از طرفداران سنت که توجه چندانی به تحولات جدید نداشته و همچنان در پی تبیین شرایط جدید براساس تفکرات سنتی بودند «روشنفکران» نیز در دام آنچه طباطبایی «رویکردهای ایدئولوژی مآبانه» می‌نامد، گرفتار شدند. درواقع برای اکثر روشنفکران رویکرد سیاسی و ایجاد زمینه‌ای جهت عمل سیاسی مورد توجه بوده است. به همین دلیل در تاریخ معاصر ایران حوزه عمل سیاسی بیشتر از حوزه نظر مورد توجه بوده است.

فصل دوم با عنوان بساط کهنه و طرح نو در اندیشه سیاسی در ادامه فصل اول به بررسی زمینه‌های بروز اندیشه نو در اواسط قرن نوزدهم می‌پردازد. نویسنده در این فصل با تأکید دوباره بر قرار گرفتن جامعه ایرانی در آستانه دوران جدید، بعد از جنگ‌های ایران و روس، به‌طور مشخص به بررسی افکار و اقدامات میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی از رجال خوش‌نام عصر عباس میرزا، شاهزاده تحول‌خواه قاجار می‌پردازد.

طباطبایی معتقد است که دوره وزارت افرادی چون قائم‌مقام و بعدازآن امیرکبیر در تداوم نهاد وزارت ایرانی افرادی چون خواجه نظام‌‌الملک است که هرازگاهی در تاریخ ایران در جهت مصالح عمومی جامعه اقدام کرده‌اند. قائم‌مقام از معدود رجال سیاسی ایران معاصر است که درک تازه‌ای از مناسبات سیاسی دریافته بود و افرادی چون عباس میرزا و امیرکبیر نیز در مکتب او پرورش‌یافته‌اند.

طباطبایی شکست ایران در جنگ‌های ایران و روس را سرآغاز ظهور بحرانی ژرف در وجدان ایرانی می‌داند که منجر به اصلاحات عباس میرزا و انقلاب مشروطه شده است.(ص:55-134) وی می‌نویسد با معاهده ترکمانچای دفتر جنگ‌های ایران و روس بسته شد و دوره‌ای از تاریخ ایران با فروپاشی ایران‌زمین به پایان رسید. محمدحسین فروغی (دیوان‌سالار دوره قاجار) در عبارتی کوتاه معاهده ترکمانچای و پیامدهای آن را به‌درستی «توهین بزرگ به ملت ایران» خوانده بود.

این وهن بزرگ نخست در دارالسلطنه تبریز احساس شده و نسبت به اسباب آن یعنی نفاق، نادانی و تباهی، آگاهی‌های مبهمی ایجاد شد که به‌تدریج در همه سطوح جامعه ایرانی رسوخ پیدا کرد(132-133) و منجر به انقلاب مشروطه که انقلابی ملی بود گردید.

فصل دوم کتاب «مکتب تبریز» درواقع مهم‌ترین فصل این کتاب است که مبانی نظری تاریخ معاصر ایران را تبیین می‌کند. از نظر طباطبایی «نهاد وزارت» و «سنت سیاست‌نامه‌نویسی» (کتاب‌هایی که بر اساس تجربه‌های سیاسی از سوی وزیران ایرانی از دوره ساسانی تا قاجار نوشته می‌شد و تجارت سیاسی به‌صورت قواعد نظری تبیین می‌شد) اهمیت زیادی در سنت دولت‌مداری ایرانی دارد. وی در این کتاب به وزیران و دولت‌مداران ایرانی که سعی در اصلاح قاجاریه داشتند اهمیت زیادی می‌دهد. امیرکبیر و قائم‌مقام فراهانی و عباس میرزا ازجمله این افراد هستند.

طباطبایی در این فصل به نقش تبریز در جنبش تجددخواهی ایران اشاره می‌کند و دارالسلطنه تبریز را مرکزی مهم برای پرورش افکار تجددخواهانه و توسعه‌گرا می‌داند.

وی اشاره می‌کند که:

«سلطنت قاجاران، در ادامه فرمانروایی غلامان ترک دستگاه خلافت که با غزنویان بر ایران فرمان راندند، نظامی قبیله‌ای بود. اگرچه در دوره اسلامی نوعی از وحدت ملی در ایران به وجود آمده بود، اما این وحدت ملی جز در دوره‌هایی کوتاه نتوانست دولت مرکزی مقتدر خود را ایجاد کند و از این‌رو با فروپاشی هر یک از سلسله‌ها، سران قبایل و ملوک طوایف جدا سری آغاز می‌کردند و تا برآمدن فرزند شمشیر دیگری ایران به میدان نبردهای داخلی تبدیل می‌شد».

وی با اشاره به نقش حرم‌سرای شاهی و زنان دربار در اداره مملکت به‌ویژه در دوره قاجار می‌نویسد:

«نخست در دارالسلطنه تبریز بود که ولیعهد از محبس حرم‌سرای شاهی و آموزش‌وپرورش عجایز و مخنثان رهایی یافت. زمانی که در سال 1213 دارالسلطنه تبریز تأسیس شد، عباس میرزا ده سال بیشتر نداشت و از این‌رو کارهای دارالسطنه با تدبیر میرزا عیسی ملقب به قائم‌مقام و معروف به میرزا بزرگ اداره می‌شد. دو سال پیش از آن‌که عباس میرزا به‌عنوان ولیعهد در دارالسلطنه تبریز مستقر شود، میرزا عیسی پیشکار ولیعهد بود و فتح علی شاه فرزند خود را به او سپرد تا در تعلیم و تربیت او بکوشد. این میرزا عیسی که به خاندانی از رجال سیاسی ایران وابسته بود، توانسته دارالسلطنه تبریز را در بیرون میدان جاذبه بساط کهنه دربار تهران به کانونی برای طرح‌ نو تبدیل کند… در همین دوره دارالسلطنه تبریز به‌ویژه از این حیث که وزیری کاردان و گروه‌هایی از کارگزاران کارآمد تدبیر امور را برعهده داشتند، به درباری در جهت خلاف دربار تهران تبدیل شد. این‌که گفتیم، جدال میان قدما و متأخرین، نخست در تبریز و در عمل درگرفت نظر به این واقعیت تاریخ ایران داریم که اندیشه برچیدن بساط کهنه و درافکندن طرح نو نخست در عمل به دنبال تکوین نطفه آگاهی از ضرورت اصلاحات در تبریز پیدا شد و پیامد بی‌سابقه‌ای داشت.

از خلاف آمد تاریخ ایران بود که درحالی‌که پشتوانه بساط کهنه دربار تهران اندیشه سنتی بود، برای طرح نو دارالسلطنه تبریز هنوز نظریه‌ای تدوین‌نشده بود. اندیشه دوران قدیم ایران در قلمرو فلسفه به‌طور عمده با فارابی آغاز و با صدرالدین شیرازی به پایان رسیده بود.

سفرنامه‌نویسان اروپایی که مقارن جنگ‌های ایران و روس در دارالسلطنه تبریز با عباس میرزا دیدار کرده‌اند، گزارش‌هایی درباره برخی از دل‌مشغولی‌های تجددخواهانه نایب‌السلطنه آورده‌اند و گفته‌اند که دریافت خردورزانه‌ای از منطق محاسبات جدید و الزامات تجدد پیداکرده بود… با توجه به گزارش‌هایی که از دارالسلطنه تبریز در برخی از نوشته‌های تاریخی و نیز سفرنامه‌های بیگانگان آمده، می‌دانیم که دربار نایب‌السلطنه تبریز، کانون رجالی بود که همه آنان از مهم‌ترین تجددخواهان ایران جدید بودند» (ص 140).

سیدجواد طباطبایی در اینجا به تربیت بسیاری از دیوان‌سالاران ایرانی در تبریز و در چارچوب سنت مدرن اشاره می‌کند که تدبیر امور را در دست داشتند. ازجمله میرزا عیسی، قائم‌مقام اول و فرزند او، میرزا ابوالقاسم، میرزای بزرگ، قائم‌مقام دوم و سپس میرزا صالح شیرازی و میرزا جعفر مهندسی باشی اشاره می‌کند که منشأ خدمات بزرگی بودند.

وی می‌گوید قائم‌مقام نخستین رجل سیاسی تاریخ ایران جدید بود که تمایزی میان سلطنت و وزارت عظمی و به تعبیری جدیدتر دولت و حکومت وارد کرد.

از نظر طباطبایی پس از ورود ترکان به ایران، پادشاهی تبدیل به سلطنت مطلقه شده و از مدار اندیشه سنتی خود خارج شد.

برای همین می‌نویسد:

«وزیرانی چون قائم‌مقام و امیرکبیر با دریافتی که از سرشت دوران جدید و الزامات آن پیداکرده بودند کوشش کردند در شرایطی که دیری بود تا نهاد سلطنت از نمایندگی «مصالح ملی» بازایستاده بود، وزارت را به نهادی تبدیل کنند که بتواند پاسدار حوزه مصالحی باشد که از قلمرو نهاد سلطنت بیرون رفته بود. این تعارض میان دو حوزه سلطنت و وزارت از ویژگی‌های سده متأخر دوره اسلامی نبود. چنانچه درگذشته با پایان فرمانروایی خاندان‌های ایرانی به‌ویژه با ظهور غزنویان و سلجوقیان تعارضی بی‌سابقه میان دو نهاد سلطنت و وزارت پدیدار شده بود؛ اما با آغاز دوران جدید تاریخ ایران، دگرگونی‌های عمده در سرشت نهاد سلطنت و دربار پدید آمد و تأمین مصالح ملی جز در حوزه نهاد وزارت امکان‌پذیر نمی‌شد.

بدیهی است که در این دوره وزیرانی چون قائم‌مقام و امیرکبیر استثناهایی بیش نبودند و عاقبت بد آن دو نیز نشان داد که تعارض میان دو نهاد سلطنت و وزارت به درجه‌ای رسیده است که تأمین مصالح ملی جز در حوزه وزارت ممکن نخواهد شد. معنای این‌که تاریخ‌نویسان به کوشش‌های قائم‌مقام در استقلال مجلس وزارت و خیال امیرکبیر برای کنسطیطوسیون (مشروطه‌خواهی) اشاره‌ کرده‌اند، جز این نیست که تعارض دو نهاد وزارت و سلطنت به‌جایی رسیده بود که تأمین مصالح ملی در حوزه سلطنت ممکن نبود» (ص 160).

فصل چهارم مکتب تبریز، یکی از مهم ترین بخش های کتاب است. قائم‌مقام فراهانی و صلاح دولت، یکی از فرازهای مهم خوانش سیدجواد طباطبایی از آداب دولت‌مداری این شخصیت است. وی با بررسی منشآت و نامه‌های وی به ترجیع‌بندی مهم در همه توصیه‌های این شخصیت به اهالی دیوان و سفیران اشاره می‌کند و آن «صلاح دولت» است.

قائم‌مقام فراهانی و «صلاح دولت» یکی از فرازهای مهم خوانش سیدجواد طباطبایی از آداب دولت‌مداریِ این شخصیت است.  وی با بررسی منشآت و نامه‌های وی به ترجیع‌بندی مهم در همه توصیه‌های این شخصیت به اهالی دیوان و سفیران اشاره می‌کند و آن «صلاح دولت» است.

قائم‌مقام فراهانی در ادامه یکی از نامه‌هایش به «میرزا صالح آشتیانی» به فرازی بسیار مهم در اندیشه سیاسی اشاره می‌کند. این بخش مشتمل بر توصیه‌هایی است که به سفیران ایرانی از سوی قائم‌مقام فراهانی داده ‌شده:

 «درواقع و نفس‌الامر، خود را به هر چه خیر و صلاح دولت قاهر است، مأذون و مختار داند».

در بینش سیاسی قائم‌مقام، اصل در «عملِ دیوان»، تأمین صلاح دولت است و بنابراین «میرزای آشتیانی» در محدوده تأمین صلاح دولت وکالت مطلقه دارد اگرچه «طرف مذاکره» نباید از وکالت مطلقه نماینده ایران اطلاعی داشته باشد تا دست او برای سکوت باز باشد. ولی نماینده ایران باید مانند طرف عثمانی، دست خود را بسته نشان دهد اما بداند که دست او باز است.

قائم‌مقام معتقد است که در سیاست، به‌ویژه در سیاست خارجی، «واقع و نفس‌الامر» عین «ظاهر امور» نیست. زیرا آن «قلمروِ صلاحِ دولت» است و این «قلمروِ رابطه نیروها».

سیاست خارجی ناظر بر دو قلمرو «تأمین صلاح دولت» و «تحلیل رابطه نیروها» است و نماینده سیاسی ایران در معنای دقیق آن باید چشمی به این و چشمی دیگر به آن داشته باشد تا بتواند صلاح دولت را در محدوده رابطه نیروها تأمین کند.

تمایزی که قائم‌مقام، در این مقام میان «واقع نفس‌الامر» و «ظاهر»، یعنی  میان بود و نبود وارد می‌کند از اصول بینش سیاسی او است و به این اعتبار باید او را نخستین رجل سیاسی دوران جدید ایران به شمار آورد.

این تمایز میان نفس‌الامر و ظاهر امور در سیاست از ویژگی‌های میدان رابطه نیروها و قدرت سیاسی در دوران جدید است و التفات به این نکته باریک و دقیق مبین این امر است که بینش سیاسی قائم‌مقام پیوندهایی با اندیشه سیاسی جدید داشته است.

این مطالب را می‌توان ازآنچه قائم‌مقام در پایانِ همان نامه، بار دیگر به تصریح و تأکید آورده است دریافت. او خطاب به میرزای آشتیانی، در بیان اصل بینش سیاسی خود می‌نویسد: «بر آن عالی جاه معلوم باشد که ما، همیشه، همه جا، صلاح کل را منظور می‌کنیم نه صلاح خود را».

پس در سیاست اصل و ضابطه درستی هر عملی صلاحِ کل است و معیارِ درستِ تمیز، میان «ننگ و نام» نیز جز این اصل نیست.

قائم‌مقام این نکته ظریف را نیز می‌افزاید که «اربابِ ننگ و نام از هیچ نباید بترسند، مگر از زیانِ زبان عوام و ما اگر از این فقره احتیاط کنیم، ننگ ما نخواهد بود».

ضابطه تمییز ننگ و نام در قلمرو سیاست، نه اخلاق خصوصی که تأمین صلاحِ دولت است. ظرافت‌ها و پیچیدگی‌های قلمرو قدرت سیاسی نسبتی با سطح نازل شناخت و دریافتِ خامِ عوام که به دانشِ واقع و نفس‌الامرِ مناسباتِ سیاسی جاهل است و ضابطه ننگ و نام را اخلاقِ خصوصی می‌داند، ندارند.

آدمیت به نقل از گزارش ٢۵ فوریه ١٨٢۵ کمپیل وزیر مختار انگلستان، می‌آورد که نوشته بود: «ما احمقانه تصوّر می‌کردیم که در جنگ استدلال بر قائم‌مقام فائق آییم». آنگاه او پاسخ قائم‌مقام را می‌آورد که گفته بود، «تا به ‌حال اجرای مواد عهدنامه ترکمانچای را در تأسیس قنسول خانه روس رد کرده‌ام و تا آخر نیز به هر طریقی باشد، با مردی و نامردی رد خواهم کرد. چنین حقی را به هیچ دولت دیگری نمی‌دهیم. چه، برای ایران زیان‌بخش است».

در ادامه همین سخنان میرزا با بیان این‌که «تأسیس قنسول خانه روس در گیلان موجب انهدام ایران به‌عنوان یک ملّت خواهد شد، از نماینده انگلستان می‌خواهد که آن دولت نیز در این مورد فشاری به دولت ایران وارد نکند؛ زیرا این عمل انگلستان با روس‌ها که آن عهدنامه را به‌زور سرنیزه تحمیل کرده‌اند، فرقی نخواهد داشت…».

این گزارش وزیر مختار، آشکارا نشان می‌دهد که قائم‌مقام فراهانی در عمل سیاسی خود از ننگ و نام و مردی و نامردی، دریافتی مطابق با اصول دولت در نظر داشت و بر آن بود که برای تأمین آن از هیچ کاری نباید فروگذار کرد.

فصل سوم کتاب با عنوان «آگاهی‌های نو در سفرنامه‌های ایرانی» به بررسی برخی از سفرنامه‌هایی می‌پردازد که به‌طور عمده توسط مأمورین دولتی و شاهزاده قاجار طی سفر به اروپا نوشته‌شده است.

نکته مهم در این سفرنامه‌ها مقایسه جامعه ایران با کشورهای اروپایی در قرن 19 میلادی است. اکثر این مسافران طی سفر خود و مشاهده پیشرفت‌های غرب دچار نوعی حیرت شده و تنها به توصیف آنچه که دیده‌اند، پرداخته‌اند. هدف این مسافران بیشتر این بوده که نظر شاه و مقامات ایرانی را به‌نوعی به این تحولات متوجه کنند.

«تجدید مطلعی در مبانی نظری تاریخ ایران» عنوان فصل چهارم کتاب است. طباطبایی در ادامه مباحث خود در مورد امتناع تفکر و اندیشه در ایران و ناتوانایی جامعه ایرانی در تدوین نظریه انحطاط، دوباره به موضوع اندیشه تاریخی اشاره می‌کند. او معتقد است بعد از عصر زرین فرهنگ اسلامی و حمله مغول به ایران رویکرد عقل‌گرایی در تاریخ‌نویسی ایرانی از بین رفته است.

مؤلف، طبق روش خود برخی از متون تاریخی را در زمان قاجاریه بررسی کرده و نتیجه می‌گیرد که تاریخ‌نویسی دربار در زمان قاجاریه تداوم همان سنت منحط تاریخ‌نویسی از زمان حمله مغول است. تنها در آثاری محدود از روشنفکران ایرانی ازجمله آخوندزاده و مخصوصاً میرزا آقاخان کرمانی ما شاهد تاریخ‌نویسی جدید و تحت تأثیر تجدد هستیم.

انتقال اندیشه تجدد (مدرنیسم) نیازمند زبان جدیدی نیز است به همین دلیل فصل پنجم کتاب با عنوان «تجربه‌های نو در زبان فارسی» به بررسی نوسازی در نثر فارسی می‌پردازد. زبان فارسی که بعد از قرون 7 و 8 هجری، مانند سایر جنبه‌های فرهنگی و هنری تمدن ایرانی، دچار انحطاط شده بود و نثری پرتکلف و مصنوع بود دیگر نمی‌توانست در آستانه دوران جدید، ابزاری جهت انتقال مفاهیم جدید باشد.

این فصل با نقل قولی از میرزا آقاخان کرمانی آغاز می‌شود که اشاره به سبک‌های جدید نثر (ساده‌نویسی) در فارسی دارد: «تاکنون به خاطر هیچ‌کس خطور نکرده است که این بساط کهنه را برچیده و طرحی نو بسازد».

در این بخش به تلاش‌هایی که برای ساده‌نویسی، سره‌نویسی و تجربه‌هایی از این دست در کتاب‌های طالبوف تبریزی، فتحعلی آخوندزاده، جلال‌الدین میرزای قاجار، زین‌العابدین مراغه‌ای و… اشاره می‌شود.

برای مثال به عقاید طالبوف در وضع زبان فارسی اشاره می‌رود. طالبوف معتقد بود که فقط حس وطن‌ستایی کفایت نمی‌کند تا که اسباب بزرگی همه آماده شود. طالبوف وضع زبان فارسی در بیان مطالب جدید و معارف جدیده را از زبان روسی قیاس می‌گیرد که تنها با آرزوی وطن‌پرستی نمی‌توان در کشوری که بخش بزرگی از مردم آن بیسواد هستند زبان فارسی را اصلاح کرد. وی بر این باور بود که بازگشت به فارسی سره فردوسی راه حلی برای مشکل زبان فارسی نیست زیرا دانش‌های جدید نیازمند واژگان جدید و دویست هزار الفاظ نوظهور هستند که در فارسی سره سابقه ندارد.

هم‌چنین زین‌العابدین مراغه‌ای با نوشتن سیاحت‌نامه ابراهیم بیگ گامی بزرگ در راه پیرایش زبان فارسی از آرایش‌های بی‌حاصل آن برداشت اما آنچه سبک وی را ویژه می‌کرد، آگاهی از پایگاه زبان نوآیین در بیان اندیشه جدید است. این نویسنده آذری، در اصلاح زبان فارسی نقش پررنگی ایفاء کرده و برای حب وطن نیز ارج خاصی قائل بود و ارباب قلم را به دمیدن روح ملی در کالبد زبان فارسی فرامی‌خواند.

از دیگر ادیبانی که در مسیر اصلاح زبان فارسی گام برداشتند، میرزا آقا تبریزی از نمایشنامه‌نویسان گمنامی است که آثارش سال‌ها بعد از مرگش منتشر شد. وی نیز به ساده‌نویسی و انتقال ادب و فرهنگ به توده مردم اعتقاد داشت. مؤلف کتاب وی را از نمایندگان تجددخواهی در ایران معرفی می‌کند.

مؤلف در پایان فصل پنجم به کوشش‌های نوگرایان ادبی در آذربایجان برای ترسیم طرحی نو در زبان فارسی مهم اما لرزان و ناکافی می‌داند که به ‌هر حال پایه‌های اصلاح و پیرایش زبان را استوار کرد. مؤلف بر این باور است که در ادبیات و نثر جدید علاوه بر شکل محتوا نیز تغییر کرده است و برای مثال، فردیت اهمیت بیشتری یافته درحالی‌که در ادبیات قُدمایی فرد به‌طورکلی غایب بود و شخصیت‌های شعر فارسی نسبتی با فردی که ذهنیت او موضوع ادبیات جدید است، ندارد.

وی در ادامه به یکی از ویژگی‌های مهم اندیشه ایرانشهری یعنی اعتقاد به عالم مِثال و خیال خلاق اشاره می‌کند. به گفته هانری کُربن از اندیشه مزدایی تا واپسین مکتب‌های فلسفی و حکمی این شیوه تداوم پیداکرده است. با ترکیبی که میان عرفان، حکمت اشراق سهروردی و سنت ارسطویی ـ نوافلاطونی دوره اسلامی که مقارن یورش مغولان در ایران ایجاد شد، دوره‌ای نو در ادب فارسی آغاز شد. با استفاده از تعبیر کربن که گذار از شاهنامه فردوسی به حکمت اشراق را گذار از دوره حماسی به دوره باطنی در قلمرو اندیشه ایرانشهری نامیده است می‌توان گفت که با تبدیل‌شدن ترکیبی از اندیشه عرفانی ـ اشراقی به مبنای اندیشیدن ایرانی، در فاصله سده‌های ششم تا نهم هجری عالم خیال خلاق به قلمرو زبان فارسی راه پیدا کرد. در کانون اندیشه عرفانی ـ اشراقی دریافتی از مفهوم «فرد» قرار داشت و انتقال این دریافت به دوره بعدی، حائز اهمیت است که بخش مهمی از آن موضوع ادامه این فصل است.

فصل ششم با عنوان «نخستین بحث‌های نظری در ضرورت اصلاحات» به بررسی رساله دو تن از اصلاح‌طلبان حکومتی می‌پردازد که بحث‌هایی در شناخت آسیب‌های نظام قاجار و ارائه برخی راهکارها را شامل می‌شود.

فصل هفتم نیز به بررسی خاطرات حاج سیاح محلاتی اختصاص دارد. حاج سیاح محلاتی روشنفکری است که به مدت 18 سال اکثر کشورهای اروپا و حتی امریکا را دیدن می‌کند و پس از بازگشت به ایران از خاطرات خود برای تشریح نابسامانی‌های جامعه ی ایران استفاده می‌کند.

فصل آخر کتاب هم به بررسی رساله شیخ و شوخ در بیان سنت و تجدد اختصاص دارد. نویسنده رساله شیخ و شوخ مشخص نیست. شیخ به‌عنوان نماینده سنت قدمایی و شوخ نماینده تجددگرایان است.

سیدجواد طباطبایی در این کتاب کوشیده نشان دهد اندیشه سیاسی و آگاهی و خرد فلسفی‌ای که خاستگاه این اندیشه سیاسی است، چه نسبتی با تاریخ داشته است. از منظر وی چنین نگاهی به تاریخ می‌تواند نشانگر سرشت واقعی رخدادهای تاریخی و اندیشه سیاسی مرتبط با آن باشد و در غیر این صورت روایت‌های تاریخی صرفاً به داستان‌سرایی‌های تاریخی تقلیل می‌یابند. خلاصه این‌که از نگاه دکتر طباطبایی داشتن رویکرد فلسفی در پژوهش‌های تاریخی، پیش‌نیاز هر تاریخ‌نگاری جدی است و عمده تاریخ‌نگاران ایرانی که به این دوره پرداخته‌اند، از این منظر غافل بوده‌اند و آثار اغلب آنها بر پایه علوم اجتماعی مدون شده‌اند؛ اما دکتر طباطبایی کوشیده تا تاریخ اندیشه سیاسی را در این دیار از منظری فلسفی روایت و تبیین کند.