دشمنی آشکار و بی پرده با ایران و ایرانی، فارس ها و زبان فارسی؛نقدی بر جعلیات حسین صدیق

۲۷ آبان, ۱۳۹۲
دشمنی آشکار و بی پرده با ایران و ایرانی، فارس ها و زبان فارسی؛نقدی بر جعلیات حسین صدیق

مسعود مژدهی | فصلنامه مطالعات تاریخ معاصر|شماره 60| زمستان 1390

 

ایحاد تفرقه و نزاع یکی از شیوه های اصلی استعمارگران برای تسلط بر سرزمینهای دیگر است که در قالب طرح مسائل مرزی، زبانی، قومی و … صورت گرفته و ظرفیتهای سرزمینهای مورد هجوم استعمار را به جای مقابله با دشمن مهاجم صرف دفع و طرد برادران و هموطنان می‌کند. یکی از پروژه‌های استعماری که در کشور ما در دوران قاجار کلید خورد بحث ایجاد نزاع و اختلاف بین ترک‌‌زبانان و فارس‌زبانان بود که توسط کانونهای استعماری طراحی و اجرا شد. نقش جدی دلاوران آذربایجانی در نهضت مشروطیت و همراهی آنان با مرجعیت شیعه و دیگر برادران ایرانی خود که منجر به پیروزی نهضت مشروطیت شد و قبل از آن همراهی همه ایرانیان در دفاع از آذربایجان عزیز در مقابل هجوم همه‌جانبه روسها به استعمارگران فهماند که راه غلبه بر ملت مسلمان ایران ایجاد تفرقه در بین آنان است و تلاش کردند از بستر زبان ترکی رایج در بین هموطنان ساکن در آذربایجان سوء‌استفاده نموده و از آن به عنوان سکوی طرح اختلافات نژادی استفاده نمایند.

طرفه اینکه در این اختلاف‌افکنی شیطانی و استعماری روس و انگلیس و اکنون آمریکا و اسرائیل و … همنوا بوده و همه با هم سعی در نابودی اتحاد ایرانیان دارند. هوشیاری و آگاهی ایرانیان این توطئه را که در ابعاد گسترده‌ای آغاز و ادامه یافته است تاکنون ناکام گذاشته است. اما تلاش نامیمون بیگانگان همچنان ادامه داشته و هر از گاهی با سوءاستفاده از غفلتها و در پاره‌ای مواقع ساده‌انگاریهای رایج فرصت خودنمایی پیدا می‌کند.

اخیراً انتشارات تکدرخت، «ناشر آثار حسین محمدزاده صدیق»، کتابی از او منتشر کرده است به نام فرضیه زبان آذری و کسروی که موضوعات مطرح شده در این کتاب ــ به‌ویژه درباره زبان فارسی، گویش آذری و پاره‌ای از ادیبان و نویسندگان ــ و طرح مباحثی غیرعلمی و فاقد پشتوانه، سند و مدرک و نیز جعل و تحریف، هتاکی، ریشخند و … مایه حیرت و شگفتی بسیار است. از آن شگفت‌انگیزتر دیگر نوشته‌های این شخص به‌ویژه برخی از اشعار اوست که اگرچه از نظر کیفی با اشعار دیگر شعرای آذری‌سُرا قابل مقایسه نیست ولی در آنها آشکارا به ایرانیان و زبان فارسی اهانت شده؛ درباره فارس‌زبانها الفاظی به کار برده شده است که جز توهین و ناسزای صریح و بی‌پرده نام دیگری بر آن نمی‌توان گذاشت. جای بسیار تأسف است کسی که خود را استاد دانشگاه می‌داند و نیز ناشرش او را «استاد فرهیخته، متعهد و متدین» نامیده، قلم خود را به این زشتیها و پلیدیها آلوده سازد که به دور از شخصیت و جایگاه والای یک استاد است، استادی که قطعاً دهها تن دانشجو در کلاسهایش حضور می‌یابند تا از او بیاموزند.

صاحب این قلم که هم کتاب و هم نوشته‌های مربوط به آن را خوانده است و نیز با شناختی که از گذشته نسبت به پاره‌ای از آثار ضداسلامی، ضدایرانی، ضدفارسی، تفرقه‌افکنانه و توهین‌آمیز حسین صدیق داشت، بر آن شد تا به عنوان یک ایرانی، که هویت و زبانش مورد اهانت قرار گرفته و تحقیر شده، دست به قلم ببرد و مطالبی در این باره بنگارد. اما چون دایره طرح سخنان بی‌اعتبار حسین صدیق محدود به همین کتابی که از او به تازگی منتشر شده نمی‌شد و در دیگر نوشته‌های او نیز آثار این نگاه و برخوردهای قابل تأمل فراوان دیگری وجود دارد و کاملاً مشهود است، نگارنده نیز دایره نوشته خود را گسترده‌تر نموده و نه تنها به اظهارات او در کتاب یاد شده بلکه به پاره‌ای از دیگر آثار او نیز پرداخته است.

اما پیش از ورود به بحث اصلی یادآوری چند نکته لازم است. نخست اینکه راقم این سطور مدافع هیچ‌یک از اشخاصی که نامشان در این نوشته برده می‌شود نیست، و به تبع آن، پیرو و یا مدافع آراء و عقاید آنان نیز نمی‌تواند باشد و اگر به واسطه سخنان ناروا، دروغ و شبهه‌آمیز حسین صدیق درباره بسیاری از این افراد سخنی به میان آمده است که شائبه دفاع از آنان را به وجود می‌آورد، باید گفت که مطلقاً چنین نیست و فقط تنها هدف آشکار و برملا ساختن مطالب بی‌پایه حسین محمدزاده صدیق و بی‌صداقتی او در گفتارها و نوشتارهایش است. هیچ باور و اعتقادی به برتری یک نژاد بر نژاد دیگر ندارم و با مبلغان این فرضیه‌های سست، بی‌پایه و غیرعلمی، و صد البته غیرانسانی، به شدت مخالفم. دلبسته فرهنگ، آداب و سنن ایران و ایرانی در همه اشکال آن و نیز خواهان حفظ وحدت و یکپارچگی و تمامیت ارضی میهن عزیزم ایران هستم. هیچ اعتقادی به وجود اختلاف و دشمنی میان گروههای زبانی ایران و برتری بر دیگری ندارم. به هیچ روی، معتقد به وجود زبان بهتر و بدتر نیز نیستم و بر این باورم که زبان هیچ قوم و ملتی نسبت به زبان قوم و یا ملت دیگر برتر نیست. با توجه به نوشته‌های صدیق که بر پایه روش و شیوه‌های غیرمتداول و غیرمعمول و خاص خود او ــ‌که هیچ سنخیت و نسبتی با علم، پژوهش و حقایق ندارد ــ نوشته شده،‌ مقاله خود را در چند بخش ادامه می‌دهم.

اما به جهت شناخت بیشتر و دقیق‌تر خوانندگان از جناب حسین صدیق، یا همان «دوزگون»، بخشی را هم به یک کتاب دیگر از ایشان به نام گونشلی وطن یادداشتلاری ــ که سالها پیش به چاپ رسیده است ــ اختصاص داده‌ام که در واکاوی اندیشه‌های او و آسیب‌شناسی گفتارها و رفتارهای امروزی او بسیار مؤثر و کارساز خواهد بود. این کتاب شرح سفر صدیق به جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان در پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی است؛ و هدف از پرداختن به آن فقط به دست دادن پیشینه متلون مزاجی این شخص است که امروز با خزیدن به زیر پرچم اسلام، به تخریب و تشویب اذهان گروهی ساده‌دل برآمده، با هتاکی به ایرانیان و زبان فارسی و با ترویج دروغ و سخنان بی‌پایه بذر کینه و دشمنی میان ایرانیان می‌پراکند تا از رهگذر آن به اهداف شوم خود دست یابد.

مقایسه‌ای میان مطالب این کتاب با نوشته‌های امروزی او به روشنی می‌رساند و گویای این واقعیت است که او، همسو با دشمنان وحدت و یکپارچگی ایرانیان، با طرح مسائل بی‌پایه و انحرافی آب را گل‌آلود می‌سازد تا بلکه به اهداف دیرینه بدخواهان جامه تحقق بپوشاند. از نظر حسین محمدزاده صدیق، ایرانیان بیگانه و اجنبی هستند و او بارها و به کرات در آثارش به صراحت و روشنی به این موضوع اشاره کرده است.[1] دشمنی او با ایران و ایرانی و زبان فارسی در وجودش نهادینه شده است و به دهها مورد دیگر در این زمینه می‌توان اشاره کرد.

با آنچه به عنوان مقدمه و ورودی به موضوع اصلی گفته شد، موضوع نوشته را دنبال خواهیم کرد. اما پیش از هر چیز، به شیوه نقد حسین صدیق، که آن نیز بدیع و فقط خاص خود او است، اشاره خواهیم کرد.  

    شیوه نقد

حسین صدیق در نقد آراء، نوشته‌ها و نقطه‌نظرهای کسانی که او با آنان موافق نیست، آگاهانه و کاملاً هدفمندانه از شیوه‌ها و روشهای بسیار نادرست و زشت استفاده می‌کند تا، به اصطلاح، از ریشه زده باشد و حریف را از میدان به در کند. اظهارات دروغین، سست و بی‌بنیاد، مطالب واهی و غیرعلمی همراه با دروغ ــ که در بخشی جداگانه به آن خواهیم پرداخت ــ از نکاتی است که به شکلی وسیع در نوشته‌های صدیق دیده می‌شود و به روشی عادی در آثار او تبدیل شده است.

به عنوان نمونه، کتاب فرضیه زبان آذری و کسروی را در نظر می‌گیریم که به ظاهر پژوهشی است علمی در رد یک نظریه زبانشناختی که از سوی کسروی طرح شده و هیچ دلیل علمی مستدل و قابل قبولی مبتنی براسناد و مدارک و موارد زبانشناسی برای نادرستی آن ارائه نشده. خوب، اگرحسین صدیق برای رد اظهارات کسروی دلایل علمی و، به قول معروف، محکمه پسندی دارد، چرا اینگونه از کوره به در رفته آسمان و ریسمان را به هم بافته مشتی مطالب غیرواقعی، شبهه‌ناک، دروغ و بی‌پایه و غیرمرتبط با موضوع را کنار هم‌چیده تا ثابت کند که کسروی اشتباه کرده است.

حسین صدیق، که ناشر آثارش او را «استاد فرهیخته متعهد و متدین» نامیده ــ و به دلایلی که گفته خواهد شد، کمترین بویی از این ویژگیها نبرده ــ میدان را خالی دیده با شیوه‌ای غیرعلمی و با استفاده از حساسیت های مسئولان و متولیان فرهنگی کشور نسبت به دیدگاههای افراطی و غیرواقعی احمد کسروی و کسان دیگری چون فروغی و تنی چند از دیگر کارگزاران رژیم گذشته که در جای خود و نه از منظر پان‌ترکیست ها قابل نقد است و ایرادات فراوانی به آنها وارد است، قلم به دست گرفته هرچه دل تنگش خواسته گفته و دوغ و دوشاب را درهم آمیخته است.

آیا کسانی چون علامه دهخدا ــ که مورد احترام همه ایرانیان است ــ و ملک‌الشعرای بهار و سعید نفیسی که عمری را قلم زدند و دهها عنوان یادگار ارزنده از خود باقی گذاشتند ــ که اگر صدیق یکصد سال دیگر بنویسد و بسراید هرگز نخواهد توانست یک قصیده مانند قصاید بهار بسراید ــ کارگزار متملق و چاپلوس بوده‌اند که نامشان در ردیف نام «محمدعلی فروغی معروف به یهودی میهن فروش» و احمد کسروی قرار بگیرد؟[2] آیا استاد زنده‌یاد محمد معین که خدمات علمی، ادبی و فرهنگی‌اش بر هیچ‌کس پوشیده نیست، «جاعل» بوده است که شما او را به جعل دو اصطلاح «هرزندی» و «حسنو» متهم نموده‌اید؟[3]

اگر کتاب فقط نقد و بررسی کتاب آذری یا زبان باستان آذربایجان است و اگر چنانکه شما آن را یک «فرضیه»، «موهومات» و عاری از حقیقت می‌دانید، چرا این همه ناسزا، هتاکی، پرونده‌سازی، جعل، دروغ و تزویر؟ رد ادعاهای کسروی درباره زبان آذری چه ارتباطی به این دارد که کسروی درباره اسلام چه می‌گفته و چه می‌اندیشیده، یا اینکه «وافوری» بوده یا خیر؟

هرگاه بنابراین بود که شما نام کتاب خود را بررسی آراء و اندیشه‌های کسروی بگذارید و یا عقاید افراطی و توهین‌آمیز و وهن‌آلود او را درباره اسلام و مذهب شیعه بررسی نمائید مجاز به ورود به این مباحث بودید ــ البته آن هم با رعایت حرمت قلم ــ نه در یک کاری که در حوزه زبانشناسی جای می‌گیرد.

صدیق با آوردن الفاظ و عبارتی چون: «جاعل»، «متملق»، «چاپلوس»، «آب زیرکاه»، «خیانت»، «نامردی»، «موذی گری»، «دوچهرگی»، «زیرآب‌زنی»، «گستاخی»، «وافوری»، «دروغ بافی»، «عوام فریبی» و بسیاری دیگر از این دست واژگان و عبارات درباره کسروی و به گفته خودش «پیروان» و «مقلدان» او چه قصد و هدفی را دنبال می‌کند؟

 آیا واقعاً از منظر دفاع از اسلام و تشیع به مصاف او رفته یا دیدگاههای کسروی درباره زبان آذری که در ضدیت با تمایلات پان‌ترکیستی اوست، او را به نقد کسروی کشانده است. اگر کسروی درباره زبان آذری هم‌رأی دوزگون بود، او باز از مواضع ضداسلامی کسروی برمی‌آشفت؟ از این ها گذشته، او کار بی‌ادبی را به آنجا رسانده است که در پاسخ به نوشته‌ای از ناصح ناطق می‌نویسد: «اما در این ادعا معلوم نکرده است که کدامیک از پدران ما ترکان آذربایجان ناپدری او بوده است، آن هم ناپدری زورکی!»[4]

جناب استاد  این هم ناشی از «فرهیختگی، تعهد و تدین» شماست که ناشر شما درباره آن قلم‌فرسایی کرده است؟ به راستی شما را چه می‌شود و چرا چنین هراسان و شتابزده فحاشی و هرزه‌درایی را پیشه ساخته‌اید؟ مگر این سخن نغز سعدی را نشنیده‌اید که:

دلایـل قـوی بایــد و معنــوی          نه رگهای گردن به حجت قوی

البته نیک می‌دانیم که شما را با دلیل و منطق کاری نیست، اما باز هم نداشتن منطق، مجوزی برای درشت‌گویی و هرزه‌درایی لجام‌گسیخته نمی‌شود. این شیوه نقدآراء مخالفان به شکلی گسترده مورد استفاده صدیق قرار می‌گیرد و او، با همین ادبیاتی که به آن اشاره شد، در بیشتر آثار خود باانبوهی از واژه‌ها و عبارات دارای بارمنفی، مشکوک، زشت و ناپسند و همراه با دروغهای شاخدار، که از حربه‌های اصلی او است، حتماً به خیال خودش حریفان و مخالفانش را از میدان به درکرده آنان را سرجایشان می‌نشاند.

اتهام، برچسب زدن، القاء یهودی بودن و ارتباط با صهیونیسم و… از دیگر ابزارهایی است که حسین صدیق (!) با طرح آنها، که کاملاًً هوشمندانه و با درنظر گرفتن حساسیتهای کنونی جامعه ایران صورت می‌گیرد، سعی در به کرسی نشاندن حرفهای خود و اثبات نادرستی اندیشه‌های مخالفانش دارد، حربه‌ای که کاملاً زنگ زده و پوسیده است و صد‌البته غیرعلمی و بسیار ناجوانمردانه و کین‌توزانه نیز هست و سنخیتی با کار پژوهش علمی راستین ندارد. فراموش نکنیم که امروز جدی‌ترین طرفدار طرح مباحث تجزیه‌طلبانه پان‌ترکیستی رژیم نامشروع اسرائیل است.

علاوه بر آنچه که گفته شد، باید به اظهارات بی‌پایه، ساختگی، کاملاًً دروغ و دادن نشانیهای نادرست صدیق نیز اشاره نمود که به وفور و بسیار زیاد در آثار او دیده می‌شود و اساساً به شیوه کاملاًً عادی و معمول او تبدیل شده است و اصلاًً گویا او بجز این شیوه، شیوه دیگری را نمی‌شناسد.

حجم این قبیل نوشته‌ها در مجموع آثار حسین صدیق، بدون اغراق، بیش از نیمی از نوشته‌های او در سرتاسر عمرش را تشکیل می‌دهد و این می‌رساند که او چه وقت و نیروی عظیمی را صرف جا انداختن این سخنان می‌کند، سخنانی که آشکارا نادرست، غیرعلمی، غیردقیق و در بسیاری از موارد از پایه بی‌اساس، دروغ و جعلی است و هدف از طرح آنها تأثیر بر اذهان ساده و خام چند جوان احساساتی است. او نخست جرقه را در ذهن آنان زده و سپس بذر را می‌پراکند و به امید بهره‌برداری در انتظار به سر می‌برد. اکنون به اتفاق خوانندگان کتابهایش، پاره‌ای از گفته‌ها و نوشته‌های صدیق را می‌خوانیم:

«1-2-1، بازی تغییر خط: یکی از بازیها بازی تغییر خط بود که احمد کسروی، یکی از خدمتگزارین [خدمتگزاران] راستین استعمار، آن را بنیان نهاد.»[5]

صرف‌نظر از اینکه برخی از پژوهشگران محمدطاهر منیف‌افندی (1910-1830) یا همان منیف‌پاشای بعدی یکی از روشنفکران عثمانی را ــ که در ایران نیز به مدت 4 سال سفیر بوده ــ کسی دانسته‌اند که مقدم بر آخوندزاده بحث اصلاح خط را پیش کشیده، جناب آقای حسین صدیق، یعنی شما نمی‌دانید که میرزا فتحعلی آخوندزاده در سال 1274 و بسیار پیش‌تر از احمد کسروی در این باره مقاله‌ای تحت عنوان «الف باء جدید» نوشته و خواستار اصلاح خط «برای تحریرات السنه اسلامیه که عبارت از عربی و فارسی و ترکی است»[6] شده است؟ چرا، بسیار خوب هم می‌دانید، اما به قول معروف خود را به تجاهل و نادانی زده‌اید. مگر این نوشته میرزا فتحعلی آخوندزاده نیست که: «راه‌آهن واجب است، اما تغییر الفبا واجب[تر] از آنست. تلغراف واجب است، اما تغییر الفبا واجب[تر] از آنست.»[7]

وانگهی مگر مقالات فارسی  میرزا فتحعلی آخوندزاده به کوشش پروفسور حمید محمدزاده که در سال 1355 توسط انتشارات نگاه منتشر شده ویراسته شما نیست؟ و مگر در بخش «پیرامون مقالات آخوندزاده در نقد ادبی و زیبایی‌شناسی» آن کتاب نوشته نشده:

آخوندزاده برای بیسوادی میان توده‌های عظیم مردم از سال 1854 در ساحه تغییر الفبای عربی فعالیتهایی کرد و تا پایان عمرش بیش از 20 سال در این زمینه کوشید. لوایحی برای اصلاح الفبای عرب و اختراع الفبای جدید بر اساس حروف لاتین و روسی تنظیم کرد. در شرح نقایص و نارساییهای الفبای عربی دهها نامه به معاصران ایرانی، ترکیه‌ای،‌ روسی و اروپایی خود نوشت… ولی علما و سران دولت ترک پیشنهادهای او را نپذیرفتند… این ایده والای آخوندزاده در سالهای اخیر در برخی از کشورها جامه عمل پوشید.[8]

راستی آیا جای این پرسش نیست که اگر موضوع تغییر خط یک بازی در خدمت استعمار بوده است، پس چرا طرح آن از سوی میرزا فتحعلی آخوندزاده «ایده والا» نام می‌گیرد و پشتیبانی از آن توسط کسروی او را تبدیل به خدمتگزار راستین استعمار می‌کند؟

آیا میرزا فتحعلی آخوندزاده ــ که دست بر قضا آراء، آثار و اندیشه‌های او بسیار هم مورد توجه شخص شماست و درباره او قلمفرسایی هایی کرده و آثاری خلق نموده‌اید ــ عامل و خدمت گزار راستین استعمار بوده است؟ و نغوذ بالله آیا حضرت استاد(!) صدیق از استعمارگران و خدمتگزاران استعمار پشتیبانی نموده‌اند؟

به راستی چرا اظهارات ضداسلامی آخوندزاده شما را آشفته نکرده است؟ کاملاً مشخص است. آخوندزاده ضداسلام پان‌ترکیست است و کسروی ضداسلام پان‌ترکیست نیست، بنابراین معلوم می‌شود شما دغدغه اسلام ندارید، معیار و ملاک شما برای ارزیابی افراد فقط گرایش یا عدم گرایش به پان‌ترکیسم و تجزیه‌طلبی است.

حسین صدیق در بخش دیگری از همین کتاب خود می‌نویسد:

ایادی استعمار مراقب بودند که در بازی باستان شناسی مبادا از زبان و فرهنگ اصیل ترکی ملت ایران سخنی به میان آید و هر کتیبه و نشانه‌ای از این زبان و فرهنگ اصلی ملت ایران به دست می‌آوردند یا نابود می‌کردند و یا به زیرزمین موزه ایران باستان می‌فرستادند. چنانکه اکنون بیش از یک هزار سنگ نبشته و کتیبه به گویش های مختلف ترکی باستان در این زیرزمین و مکانهای دیگر موجود است و تاکنون قرائت و منتشر نشده است.[9]

ابتدا باید پرسید که این هزار قطعه سنگ نبشته در کجا و چگونه نگهداری می‌شود که تاکنون غیر از آقای صدیق کسی از وجود آنها اطلاعی ندارد؟ دوم اینکه آیا اصلاً به زبان ترکی تعلق داشتن نوشته‌های این سنگ‌نبشته‌ها و اشیاء از سوی کارشناسان تأیید شده یا نه، که آقای صدیق بر اساس آن ضرب‌المثل رایج میان افغانها که می‌گویند: «آهوی ناگرفته را بخشیدن»،[10] زبان این نوشته‌ها را با قاطعیت تمام ترکی اعلام می‌کند.

سه دیگر اینکه آیا زبان و فرهنگ اصلی مردم ایران ترکی است و یا مگر اینکه ترکان حقیقی ــ و نه آذربایجانی ها که فقط ترک‌زبان هستند و نه ترک‌نژاد ــ همراه با دیگر گروههای زبانی داخل ایران مانند: کردها، عربها، بلوچها، فارسها و … در ایران زندگی نمی‌کنند؟ کسی منکر حضور ترکان و دیگر اقوام در تاریخ ایران نیست. خوارزمشاهیان، سلجوقیان، مغولها و ایلخانان، تاتارها، قره‌قویونلوها و آق‌قویونلوها همه در دوره‌هایی از تاریخ ایران حضور داشته‌اند، اما کدام یک از اینان، که برشمردیم، برخاسته از خاک ایران و اقوام بومی ایران بوده‌اند؟

یکی دیگر از مطالب نادرست و دروغ های صدیق را مرور می‌کنیم:

«حتی اسوه‌هایی مانند ثقهًْ‌الاسلام شهید… را… فراموش ساخت.»[11] منظورش کسروی است. اما صدیق، به عمد، کاملاً آگاهانه و با هدفی از پیش تعیین شده و مشخص، فراموش می‌کند که کسروی بخش دوم تاریخ هیجده ساله آذربایجان را با چاپ عکسی از ثقهًْ‌الاسلام آغاز نموده و در زیر عکس آن این عبارت را نوشته: «ای نیک مرد که مایه رو سفیدی و سرفرازی ایرانیان گردیدی! ایرانیان هیچ گاه ترا فراموش نخواهند کرد و نامت همواره آرایه تاریخ ایران خواهد بود.»[12]

بعد نیز شرح مفصلی از وقایع آذربایجان در سال 1330ق/1290خ نوشته و شرح اقدامات ثقهًْ‌الاسلام در آن رویدادها و ماجرای اعدام او را در روز عاشورای همان سال به دست دژخیمان روسی ــ که جناب استاد صدیق روزگاری آنان را عامل رشد و گسترش فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آذربایجان می‌دانست ــ به تفصیل بیان نموده است که هیچ مأخذ و منبع دیگری با این تفصیل به آن رویداد نپرداخته است.

نوشتن مطالب دروغین و قلب حقایق و باژگونه نمودن واقعیات چنان رخنه‌ای در اندیشه‌های صدیق کرده است که جزءلاینفک کارهای او شده است. به نمونه‌های دیگری از مطالب نادرست او توجه بفرمائید؛ آقای صدیق در یکی دیگر از آثار خود نوشته‌اند: «بازی دیگر بازی باستان شناسی بود. بازی باستان شناسی در ایران، در آغاز عصر حاضر و توسط صهیونیست معروف ارنست هرتسفلد آغاز شد، هرتسفلد، با کمک مالی دویست هزار دلاری صهیونیه، توانست که در تخت جمشید چند متخصص و صدها تن کارگر بومی را به خدمت بگیرد.»[13]

حال، به اتفاق یکدیگر، همان صفحه از همان کتاب را مرور می‌کنیم تا میزان صداقت و امان تداری صدیق روشن شود:

این خطر وجود داشت که اگر با اصولی فنی و علمی به حفاظت و تقویت بقایای تخت جمشید نکوشند، این آثار کلاً دستخوش فنا و نابودی شود. باستانشناس آلمانی پروفسور هرتسفلد به ضرورت مرمت این آثار پی برد و، در عین حال، تشخیص داد که با دست زدن به حفاری باید اطلاعات دقیق‌تری درباره همه این تأسیسات به دست آورد. اما این اقدامی بود که از حدود توانایی و امکانات مالی دولت آلمان سخت فراتر می‌رفت. بدین‌جهت، وی به انجمن شرقی آمریکا، که زیر نظر پروفسور برسند اداره می‌شد، روی نیاز برد. پروفسور برسند هم، فی‌الواقع، خانم هنرپروری را به هرتسفلد معرفی کرد که حاضر بود همه مخارج این کار را، که کمتر از دویست هزار دلار نبود، از کیسه پرفتوت خود بپردازد.[14]

 نخست اینکه در آن چند سطری که آورده شد در هیچ کجا قید نگردیده که هرتسفلد یک صهیونیست بوده است آن هم «صهیونیست معروف»!! و طوری این جمله نوشته شده که گویا از کسانی چون «هرتسل»، «اسحاق شامیر»، «موشه‌دایان»، «گلدامایر»، «بگین» و دیگر دولتمردان صهیونیستی که دستانشان به خون صدها فلسطینی بیگناه و آزاده آغشته است سخن به میان آمده است؟! این درست است که هرتسفلد یهودی بوده، اما آیا یهودی بودن او دلیل بر صهیونیست بودن اوست؟ آیا آقای صدیق برای این ادعای خود سند و مدرکی دراختیار دارند؟

دو دیگر اینکه باز هم باید از این آقای صدیق پرسید که بلوشر در کجا عبارت «با کمک مالی دویست هزار دلاری صهیونیه» را به کار برده است؟

در همان اثر کذایی، حسین صدیق می‌نویسد:

جنبش صهیونیسم، با شعار فریبنده‌ی بازگشت به ارض موعود، در سال 1880 شکل گرفت. نخستین کنگره در سال 1897 به ریاست هرتسل در شهر بال سوئیس برگزار شد و اعلامیه بالفور در سال 1917 نتیجه‌ی آن بود. و از آن تاریخ حرکت صهیونیستی شتاب گرفت تا جایی که در سال 1948 تأسیس رسمی دولت اسرائیل اعلام گردید و در سال 1967 قدس اشغال شد و در سال 1971 جشنهای دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی را درایران برگزار کرد.[15]

در اینکه رژیم پهلوی روابط گرم و مناسبات بسیار حسنه‌ای در کلیه امور سیاسی، اقتصادی و نظامی با اسرائیل داشته است ذره‌ای تردید وجود ندارد، اما این چه ارتباطی با موضوعات غیرمرتبطی دارد که صدیق عنوان نموده و سعی در القاء مطالبی کرده که نتیجه‌های خود خواسته را از آن بگیرد؟ ترتیب قراردادن شکل‌گیری جنبش صهیونیسم و… سپس برگزاری جشنهای 2500 ساله به دنبال آن و ارتباط آن با «بازی باستانشناسی» چه چیزی را می‌خواهد القاء کند؟

خوانندگان عزیز اگر گمان می‌کنند که القاء شبهات و طرح اتهامات آقای صدیق در همین‌جا خاتمه می‌یابد سخت در اشتباه‌اند. چه،‌ او هیچ پایبندی‌ای به اصول اخلاقی ندارد و با توسل به ماکیاولیسم درصدد به کرسی نشاندن اظهارات بی‌پایه خود است و در این راه از هیچ کوششی نیز رویگردان نیست و حتی به جعل و تحریف نیز دست می‌زند. باز هم برای آشنایی بیشتر خوانندگان با عمق و گستردگی مطالب بی‌اساس این فرد به نمونه‌های دیگری اشاره می‌کنیم:

حسین محمدزاده صدیق نوشته: «همان سال ماهیار نوابی، از زرتشتیان هندوستان که در دانشگاه تبریز نیز تدریس می‌کرد، در دفاع از تئوری کسروی کتاب زبان کنونی آذربایجان را انتشار داد.[16]

نخست درباره زرتشتی بودن ماهیار نوابی باید از حسین صدیق پرسش نمود که از کجا به این کشف مهم رسیده؟ و اساساً مگر زرتشتی بودن گناه است؟ من نمی‌دانم که ماهیار نوابی زرتشتی بوده یا نه اما در هیچ کجا چنین چیزی نخوانده‌ام ولی با در نظر گرفتن نام کوچک او که «یحیی» بوده است، احتمال زرتشتی بودن او تقریباً منتفی می‌گردد، چون این نام از نام های مصطلح و مورد استفاده زرتشتیان نیست. اما در مورد زادگاه یحیی ماهیار نوابی که صدیق او را از زرتشتیان هندوستان نوشته، باید گفت که او زاده 10 دی ماه سال 1291ش در شهر شیراز بوده است. با مراجعه به کارنامه علمی ماهیار نوابی که در آن چندین مقاله و کتاب درباره زبان مردم آذربایجان وجود دارد، شاید بتوان به منشأ سخنان دروغ صدیق درباره او پی برد.[17] حسین صدیق در فصل ششم از کتاب فرضیه زبان آذری و کسروی در بخش «3-6. آغاز فعالیت سیاسی»، پس از سرهم‌بندی کردن مقداری مطالب غث و ثمین و برای جا انداختن اینکه مثلاً کسروی چه عنصر نامطلوبی بوده، نوشته:

کسروی، پس از دستور از داش رضا پالانی، به شوشتر رفت و آنجا مقام کرد که از مقر شیخ خزعل دور باشد و با او با قدرت رفتار کند و زمینه را برای حمله داش رضا پالانی به خوزستان هموار سازد. همین‌طور هم شد. او که در هدایت موذیانه و زیرکانه مخبرالسلطنه هدایت به قتل شیخ محمد تجربه اندوخته بود، سرتیپ فضل‌الله کرده را در رأس نیروهای قزاق داش رضا پالانی بر سر شیخ فرو ریخت و او را تحت‌الحفظ به تهران فرستاد.[18]

باید از حسین صدیق پرسید در کدام یک از منابع و مآخذ تاریخی آن دوره و در کدام یک از پژوهش های متأخر چنین ادعایی شده است که کسروی راهگشای مخبرالسلطنه در قتل شیخ محمد خیابانی و یا عامل لشکرکشی سردارسپه برضد شیخ خزعل بوده است؟

کسروی خود بهترین و دقیق‌ترین گزارش از قیام شیخ محمد خیابانی را به درخواست حسین کاظم‌زاده ایرانشهر برای چاپ در مجله علمی و ادبی ایرانشهر تهیه کرده است، گزارشی که در سال 1343ق/1302 خ، نوشته شده بود:

راجع به شرح حال و اعمال شهید مرحوم، برحسب تقاضائی که بارها در مجله ایرانشهر درج شده بود، چند نفر از دوستان و شناسندگان شیخ ارسال شرحی را وعده کرده بودند و، در آن ضمن، مشروحه‌ای از فاضل محترم آقای سید احمد کسرائی [کسروی] تبریزی رئیس سابق عدلیه خوزستان رسیده بود که بسیار مفید بوده و از حیث تدقیقات تاریخی و اجتماعی اهمیت مخصوص داشت؛ ولی چون جناب ایشان میل داشتند که آن مشروحه را مستقلاً به چاپ برسانند لهذا از الحاق آن بدین کتاب صرف‌نظر کردند…[19]

 این نوشته همانی است که در سالهای گذشته تحت عنوان «قیام شیخ محمد خیابانی» به چاپ رسیده است.[20]

 خود کسروی نیز در همانجا به این موضوع اشاره کرده است که بنا به تقاضای دوست و همشهری خود، آقای کاظم‌زاده ایرانشهر، این نوشته را آماده نموده است.[21]  او خود به وضوح و روشنی به اختلاف خود با شیخ محمد خیابانی اشاره کرده است: «هیچ گاهی گمان نمی‌کردم که روزگاری می‌آید و او و من گاهی دوست و همراه و هنگامی دشمن و بدخواه همدیگر می‌گردیم.»[22] پس این موضوع کاملاً عیان و روشن بوده است؛ اما آیا این دلیلی است بر اینکه او مخبرالسلطنه را هدایت نموده تا خیابانی را به قتل برساند؟

کسروی «در جناح مخالف جناح او در حزب دموکرات بوده، با قیام او موافق نبوده، و پس از قیام خیابانی از ترس توقیف مخفیانه تبریز را ترک کرده است».[23] پس می‌بینیم که اساساً آن هنگام کسروی اصلاً در تبریز نبوده است.

وانگهی کسروی با مخالفت آشکار و علنی با شیخ محمد خیابانی، حاضر به انجام کوچک‌ترین اقدامی و یا برداشتن حتی یک گام علیه او نبوده است و حتی در برابر پیشنهاد دریافت پول به هر اندازه از دولت نیز پاسخ داده: «ما چنین کاری نتوانیم و نمی‌خواهیم به گفت‌و‌گویش نیز پردازیم».[24] دیگر اینکه اگر کسروی در کشته شدن خیابانی به شکل «موذیانه و زیرکانه» دخالت داشته، چگونه این موضوع از دید همه مورخان، دوستان و هواداران خیابانی و پژوهندگان متأخر پنهان مانده و فقط حسین صدیق آن را کشف نموده است؟! چون این موضوع بسیار حساس و مهم است، به جهت روشن شدن افکار جوانان صداقت پیشه‌ای که باید همه وجوه آقای صدیق را بشناسند که چگونه با حربه دروغ و ناراستی به گسترش اندیشه‌های نادرست خود می‌پردازد، بیشتر به آن خواهیم پرداخت.

گزارش کسروی پس از کشته شدن خیابانی را از همان کتاب می‌خوانیم:

اما قزاقها پیکر به خون آغشته او را توی تابوتی گذارده و به دوش حمالان داده، به اداره نظمیه آوردند. گروه بس انبوهی برای تماشا گرد آمده بودند و مردم بی‌سر و پا بیشرمی آغازیدند و گرد جنازه را فرا گرفته و کف می‌زدند زیرا چاپلوسان و مردم دو رویه [را] این‌بار هم نوبت آن رسیده بود که برای دشمنان آزادی شیرینکاری نمایند. و، بی گفت‌وگو، بسیاری از آن بیشرمان کسانی بودند که تا پریروز در پای نطقهای خیابانی کف زده و زنده باد می‌گفتند؛ چه، مردم بی‌سر و پا را، در زمان و روزگاری، شیوه و خوی همین است؛ و کسی که فریب چاپلوسی ایشان [را] بخورد، سرنوشتش همان خواهد بود که خیابانی تیره روزگار را شد. پس از ساعتی، بار دیگر جنازه به دوش حمالان دادند. این بار [را] به سوی گورستان سید حمزه می‌بردند که پس از شستن و کفن پوشانیدن به خاک سپارند. گروه بی‌سروپا هنوز از بیشرمی سیر نگردیده بودند، و از پشت سر روان بودند، و تا آن بی‌روان به زیر خاک نرفت، از دست آن گروه نیاسود.[25]

 

لازم به یادآوری است که در همان کتاب جناب آقای خسروشاهی که در صفحه‌های پیشین بدان ارجاع داده شد نه تنها اثری از آن قبیل سخنانی که حسین صدیق پیرامون کسروی در کتاب خود نوشته نیست ــ که خود دلیلی است بر مجعول، ساختگی و کذب محض بودن نوشته‌های صدیق ــ بلکه در جای‌جای کتاب به آراء و نوشته‌های کسروی درباره شیخ محمد خیابانی و نهضت او که به درستی به اندیشه‌های ناپاک اسلاف فکری امثال صدیق پی برده و در اعتراض به نامیده شدن اران به آذربایجان فریاد سر داده بود، اشاره شده است.

مشابه همین ادعایی که درباره شیخ محمد خیابانی و کسروی شده درباره شیخ خزعل شده که کسروی با کسب تجربه در قتل شیخ محمد خیابانی، سپهبد زاهدی را با نیروهای قزاق بر سر شیخ خزعل فرو ریخت؟!! و همچنین کسروی «در سال 1312ش. برای خودنمایی و بزرگنمایی کار خود و نیز با انگیزه زیرآب‌زنی علیه میرزا علی اکبرخان [داور]، طرح اصلاح دادگستری را به صورت جزوه‌ای تهیه و تقدیم داش رضا پالانی کرد.»[26]

جل‌الخالق! از این همه نادرستی و درهم‌گویی برای به کرسی نشاندن حرفهای بی‌سر و ته و بی‌بنیاد خود!! باز هم، می‌پرسیم که در کدامیک از منابع و مآخذ تاریخی و پژوهشهای متأخر به این موضوعها اشاره شده است؟ چرا فقط این سخنان از ذهن حسین صدیق بیرون می‌آید و در هیچ منبع دیگری یافت نمی‌شود؟!

بار دیگر تأکید می‌کنیم که، در این میان، هیچ قصد و هدفی در دفاع از کسروی و تطهیر او نیست و هدف اصلی فقط نشان دادن بیصداقتی و ناراستی این شخص است که در قالب، به اصطلاح، پژوهش علمی از چه حربه‌های نادرست و غیراخلاقی‌ای برای به کرسی نشاندن حرفهای خود سود می‌جوید تا نتایج خودخواسته را از آنها بگیرد و پهلوانی خود در عرصه پان‌ترکیسم را به هوادارانش بقبولاند؛ حال آنکه هواداران او اگر هنوز ذره‌ای صداقت در وجودشان باقی مانده باشد و خود در پی درستی و نادرستی ادعاهای صدیق برآیند، برایشان ثابت خواهد شد که او نه تنها در این عرصه پهلوان یکه‌تاز میدان نیست، بلکه از «دن کیشوت» سروانتس هم پهلوان‌پنبه‌تر است که فقط چند تن دیگر از همفکرانش معرکه گردان میدان یکه‌تازی او شده و کاسه را می‌چرخانند و به تعریف و تمجید از او و آثارش پرداخته دهها صفحه کاغذ باارزش را سیاه می‌نمایند.

به راستی، این همه ناراستی و نادرستی برای چیست؟ و چرا این همه جعل و تحریف؟ کسروی هرکه بوده و یا هرگونه که می‌اندیشیده چه ارتباطی با این دروغهایی که عنوان شده داشته است؟ همگان به نوع نگرش و جهان‌بینی کسروی واقف‌اند و از اظهارنظرها و آراء او که در لابه‌لای نوشته‌هایش منعکس است باخبر و از نوشته‌های وهن‌آلود او نسبت به پاره‌ای از مبانی اعتقادی شیعیان مطلع‌اند؛ آیا صداقت و درست‌کرداری و رعایت امانت، که از ارکان کار پژوهش است، ایجاب نمی‌کند که همان واقعیتهای موجود درباره او از راه علمی و دریک پژوهش اصولی ــ آن هم در جای خود و مرتبط با موضوع پژوهش ــ مورد نقد و بررسی قرار بگیرد و از ایراد تهمت و افترا خودداری شود. خواجه بزرگ حافظ شیرازی، شاعر بزرگ میهنمان، چه خوش سروده که:

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد      وای اگر از پـس امـروز بـود فردایـی

 

    ناآگاهی و عدم صلاحیت در ورود به حوزه زبان شناسی

براساس نوشته‌های حسین صدیق، اظهارات او درباره زبانشناسی و خویشاوندی زبان آذربایجانی با زبان سومری، ناشی از ناآگاهی او از زبان، زبان‌شناسی و زبان‌شناسی تاریخی است؛ چراکه اگر او کم ترین اطلاعی دراین حوزه داشت، می‌دانست که ما زبان خوب و بد نداریم و هیچ زبانی نسبت به زبان دیگر برتری ندارد که او بنویسد: «گذشته از زبانهای اروپایی، برخی ویژگی هایی همانند در السنه موجود در هندوستان، افغانستان، فلات ایران و آناتولو [آناتولی؟] نیز سبب شده که در قرن اخیر این گروه زبانها را، که به لحاظ قدمت و قوت و توانایی بارها از زبانهای اورال آلتایی پایین‌تر هستند، «هند و اروپایی» بنامند.»[27] یا اینکه این حرف کاملاً غیرعلمی و بی‌پایه را، که به هیچ وجه قابل اثبات نیست، نقل کند که: «نخستین زبانی که بشر بدان سخن گفت، زبان ترکی بود و بسیاری از واژه‌های زبانهای امروز ریشه ترکی دارد.»[28]

صدیق در این زمینه آنقدر بی‌اطلاع است که نمی‌داند «امروز در هیچ جامعه انسانی زبانی یافت نمی‌شود که بتوان آن را در مقایسه با زبان جامعه دیگری ناقص یا ابتدائی یا پست یا وامانده یا امثال آن دانست.»[29]

همه زبانها دستگاههای ارتباطی پیچیده‌ای هستند و ساختمانی منظم و معقول دارند که محصول هزارها قرن تغییر و تحول است. همه این زبانها نظامهایی توانا و کارآمد هستند. تنها چیزی که از نظر علمی در زمینه مقایسه آنها می‌توان گفت این است که آنها نسبت به هم متفاوت‌اند. زبانشناسی تاکنون شواهدی نیافته که گواه آن باشد که بین نوع تمدن و فرهنگ یک قوم و نوع ساختمان زبان آنها رابطه‌ای باشد.[30]

البته یادآوری این نکته مهم لازم است که همه ماجرا ریشه در ناآگاهی ندارد و اغراض سیاسی و منافع گروهی ایجاب می‌کند تا این سخنان طرح، تئوریزه و سپس مکتوب شود. درحقیقت حسین صدیق در اینجا از «زبان درخدمت باطل»[31]  استفاده می‌کند. او با سوءاستفاده از ابزار زبان، مردم، و به ویژه جوانان، را فریب می‌دهد. فرض براین است که زبان بازگو کننده واقعیتهای ذهنی گویندگان آن است؛ یعنی، در حقیقت، گوینده افکار، احساسات، مفاهیم، نیات و دیگر پدیده‌هایی را که در ذهن او وجود دارد، جامه الفاظ پوشانده برای دیگران بیان می‌کند.[32]

اما زمانی که گوینده درحالی که زبان را به کار گرفته لیکن ذهنیاتی ندارد که آنها را در قالب الفاظ بریزد، اگرچه جمله‌های او معنی‌دار هستند، ولی بیان کننده اندیشه‌ها و احساسات و درحقیقت آنچه که در ذهن او می‌گذرد نیستند و، به بیان دیگر، گوینده زبان را برای دروغگویی به کار برده است. در این موارد، گوینده از حیله‌های زبانی به عنوان سرپوشی برای پوشاندن ذهنیات واقعی خویش استفاده می‌کند.[33]

آشکار است که وقتی زبان برای دروغ گویی به کارگرفته می‌شود، این کار همیشه با نیتی همراه است. برحسب اینکه نیت گوینده از گفتن جملاتی که بر ذهنیات واقعی او تکیه ندارد چه باشد، به این کاربرد فریبکارانه زبان عنوانهای متفاوت داده می‌شود؛ مثلاً تهمت یا افترا، دروغی است که به نیت لکه‌دار کردن شخصیت دیگری گفته می‌شود.[34]

و این درست همانی است که حسین صدیق سخت دلبسته آن است و این شیوه به عنوان سنتی حسنه مورد پذیرش او قرار گرفته و در کارهایش فراوان از آن بهره می‌گیرد.

وجه اشتقاقهای نادرست، غیرعلمی و عامیانه‌تر از عامیانه

حسین صدیق در بخشی از کتاب خود فصلی دارد تحت عنوان «3. آذر و آذری» که در بخش نخست آن بحثی را درباره اتیمولوژی (Etymology) پیش کشیده است. او نوشته:

به مدد این فن می‌توان شکل اصلی لغت مورد نظر را در زبان و یا گویش کهن یافت و یا به تجزیه همه آنچه با یک تکواژ ساخته می‌شود، پرداخت؛ یعنی هم بررسی سیر و تطور یک لغت از دورانهای باستان در گویشهای مختلف تا روزگار ما و هم شناخت بن و ریشه‌ی چندین واژه مشترک برعهده‌ی این فن است…[35]

متأسفانه در برخی از دانشگاهها و فرهنگستانها گاهی به نظر می‌رسد که گروهی این فن را نیز مانند دیگر فنون خوار داشته‌اند و با ریشه‌شناسی عامیانه (Folk Etumology) و با ژستهای علمی، دانش را در خدمت امیال و هوسهای خود به کار می‌گیرند. ایشان در واقع، پیش از بررسی و اجرای روند پژوهش، تصمیم قاطع شبه عالمانه‌ای می‌گیرند و تخریج اطلاعات، همه به خاطر آن است که در استنتاج، تصمیم نخستین خود را به عنوان نتیجه بیان دارند.[36]

خوب شد که جناب استاد این توضیحات را دادند، وگرنه من و امثال من باید کماکان دنباله‌رو همان کسانی که با «ژستهای علمی، دانش را در خدمت امیال و هوسهای خود به کار می‌گیرند» باقی می‌ماندیم؟! یکی نیست بگوید که حضرت استاد صدیق، چرا با بی‌مسئولیتی هرچه تمام‌تر چنین مطالب نادرستی را به خورد شاگردانت می‌دهی که: «می‌توان آتش فارسی را مأخود از atis در ترکی به حساب آورد.»[37] و برای اثبات مدعای خودت، با حرفهای نامربوط، صغری و کبری چیده‌ای تا به جعلیات خودت رنگ و بوی علمی بدهی! شما با بضاعت بسیار اندک خود و البته با چاشنی دروغ به همین راحتی و بسیار ساده، چون تلفظ دیگری از کلمه آتش Àt s، یعنی آتیش Àtis در زبان فارسی وجود دارد آن را برگرفته از آتیش (Àtis) ترکی به معنی جهیدن و پریدن یا پرش دانسته‌اید.[38] واقعاً که احسنت، بارک‌الله و دست مریزاد دارید!

نخست اینکه نه در دیوان اللغات الترک محمود کاشغری، «آتیش Àtis» به معنی آتش ضبط شده و نه در هیچ یک از فرهنگهای آذربایجانی به آذربایجانی و آذربایجانی به فارسی معتبر مانند: آذربایجان دیلینین ایضاحلی لوغتی و نه در هیچ‌یک از فرهنگهای ترکی به فارسی و ترکی به ترکی چنین معنی‌ای برای «آتیش» آورده شده است. در دیگر فرهنگهایی هم که برای گویشهای مختلف ترکی تدوین شده چنین چیزی نه‌تنها دیده نمی‌شود بلکه در فرهنگ معتبر آذربایجان دیلینین ایضاحلی لوغتی واژه «آتش» عیناً با همین تلفظ «آتش / atash» ضبط شده و در مقابل آن با آوردن کوته‌نوشت «فار/» بر فارسی بودن آن تأکید شده؛ و افزون بر آن 25 ترکیب که با آتش ساخته شده و در زبان آذربایجانی کاربرد دارد معنی شده است، ترکیبهایی مانند: «آتش آچماق» (= آتش گشودن)، «آتش‌پرست»، «آتش‌خانا» (محل سوختن هیزم، اجاق)؛ «آتشفشان»؛ «آتشگاه»؛ «آتشناک»؛ «آتشین» و…[39]

آقای صدیق، باز هم برای اینکه شاید دست از این ترفندها و بازیها بردارید و دست‌کم تا دیر نشده و عمری باقی است، چیزی بیاموزید و نکاتی تازه یاد بگیرید، شما را به مدخل «آتش» در کتاب فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی[40] ارجاع می‌دهم تا ببینید که کار یافتن وجه اشتقاقهای واژه‌ها بسیار پیچیده‌تر و بغرنج‌تر از آنی است که شما تصور می‌کنید و، به اصطلاح، «سواد می‌خواهد».

صدیق شاهکار خود درباره «آتش» را به همانجا ختم نکرده و در ادامه بحث خود به این نتیجه علمی(؟) می‌رسد که واژه «اثیر در عربی به معنای کره آتش و فلک نار… نیز با تکواژ آتیر atir در ترکی ارتباطی دارد که باید تحقیق شود.»[41]

او در ادامه بحث خود درباره «آذر»، «آذ» و «آذری»، می‌نویسد:

«تورش ـــ تورشو (tursu) که در فارسی شکل «ترشی» یافته است.»[42]؟! صدیق به هیچ صراطی مستقیم نیست و با شور و حرارت به دنبال جعلیات خویش به مصداق «هردم از این باغ بری می‌رسد/ تازه‌تر از تازه‌تری می‌رسد» در صدور احکام شاذ و نادر خود می‌تازد و می‌نویسد: «خود کلمه «سیاق» لفظ ترکی است و از ریشه (سایماق saymaq) در معنای شمردن می آید»[43] ، توجه بفرمائید سیاق عربی، ترکی شده است؟!

او در لابه‌لای آثار خود به بسیاری از این قبیل جعل و تحریفها دست زده و مصداق «سنگ مفت، گنجشک مفت» سخنانی می‌پراکند و امیدوار است که سرانجام این سخنان در ذهن جوانان جایگیر خواهد شد و تا آنان به نقیض سخنان او و حقایق دست یابند کار از کار گذشته و او تأثیر خود را گذاشته است.

اگر بنا بود که به تک‌تک ادعاهای او در این قبیل موارد پاسخی مستدل و بر اساس منابع و مآخذ درست و راستین داده می‌شد، بدون تردید، حاصل کار کتابی چند صد صفحه‌ای می‌شد، پس به همین چند نمونه قناعت نموده بقیه بحث خود را دنبال می‌نماییم.

    اهانت، هتاکی، گستاخی و بی ادبی محض

بنابه شهادت نوشته‌های حسین صدیق، ایشان یکی از هتاک‌ترین کسانی است که متأسفانه به عرصه پژوهش راه یافته و عناوین پرطمطراق نیز برای خود دست و پا کرده و یا دیگران برایش دست و پا نموده‌اند.

البته این وجه از ویژگیهای شخصیتی ایشان خلق‌الساعه و آنی پیدا نشده و ریشه در گذشته‌های دور دارد و از همان نخستین روزهایی که استاد(؟) دست به کار شده‌اند، این شیوه مرضیه و پسندیده را ــ البته از نگاه خودشان ــ نصب‌العین قرار داده و تا به امروز نیک به آن عمل نموده‌اند.

صدیق که تاب و تحمل نوشته‌های مستدل، مستند و منطبق با واقعیتها را ندارد با توسل به فریب و نیرنگ و طرح اتهامات دروغین سعی در بیرون راندن حریف از میدان می‌کند. او با توهین‌آمیزترین الفاظ و عبارات آمیخته با کنایه، ریشخند و تمسخر به تحقیر کسانی که نوشته‌هایشان به مذاق ایشان خوش نمی‌آید می‌پردازد. او به اینها اکتفا نکرده دست به پرونده‌سازی هم می‌زند. متوهم نیز هست و در پس هر سخن و یا نوشته‌ای در وهله نخست یهودی ها و سپس ایادی استعمار و امپریالیسم را می‌بیند که همه برضد او و ادعاهای واهی‌اش صف‌آرایی نموده‌اند.

او، که روزگاری کمونیستی ناب بوده است، درباره کسروی نوشته است:

«کسروی از تاریخ پرفراز و نشیب هزار و سیصد ساله اسلام جز مشتی خرافات در مذهب ما شیعیان… چیز دیگری نمی‌دید».[44] این درست است کسروی واقعاً این‌گونه بود اما خوب توجه بفرمائید و بر روی «ما شیعیان» که به عمد بر آن تأکید نموده‌ایم دقت کنید! حال باید از وی پرسید، شما چطور حضرت استاد صدیق؟ شما در روحانیت مذهب شیعه چه می‌دیدید که در تفسیری از شعر واقف نوشته‌اید: «بدخواهی، حیله‌گری، دوچهرگی و خیانت در رفاقت، بی‌عاری و بی‌ناموسی، نمک‌نشناسی، بی‌غیرتی، بی‌وفائی و بی‌اعتباری که در این شعر باران نفرت بر آنها می‌بارد صفات جاری در اقشار جوامع روحانی فئودالی دو قرن پیش سرزمینهای مسلمان‌نشین قفقاز است.»[45]

جناب آقای صدیق، مگر شما شیخ و عابد و … را نمایندگان جیفه‌‌خوار اجتماعات قرون وسطی ندانسته‌اید که مبلغ دشمنی و نفاق هستند و مقصدشان جز درهم و دینار چیز دیگری نیست و همگی در دست نفس اماره اسیرند و به خاطر منافع شخصی با شیادی و حیله‌گری حق را باطل می‌کنند[46]

«استاد فرهیخته متعهد و متّدین»؟! آیا صفت دیگری نیز باقی مانده است که نثار روحانیون نکرده باشید؟ حتماً بسیار در لابه‌لای فحشنامه‌ها گشته‌اید که نسبتهای ناروای دیگری نیز بیابید؛ اما ظاهرآ موفق نشده‌اید و، به قول معروف، «کفگیر به ته دیگ خورده است». با خواندن این عبارات شما باید گفت: «صد رحمت به کفن دزد اولی»؛کسروی در مقابل شما واقعاً پاک و منزه و عاری و بری از هر گناهی است!

در کتابی که نمونه‌های بالا از آن نقل شد، مطالب دیگری هست که صدیق در تصحیح دیوان اشعار ملا پناه واقف که در سال 1388 چاپ نموده ــ با آوردن همان مقدمه چاپ سال 1347 که در سال 1352 تجدید چاپ شده ــ آنها را حذف کرده است؛ چرا که حالا به گفته شاگرد و مریدش کشتیبان، یعنی صدیق را، سیاستی دیگر آمده و دستور گرفته که زمانِ استتار کردن خود مانند آفتاب‌پرست فرا رسیده است.

استاد(؟) صدیق! شما که روزگاری «آرزوی برافراشته شدن بیرق قرمز [پرچم شوروی]در ارک»[47] را در سر می‌پروراندید و «با رنگ قرمز [نماد کمونیزم] از روز ازل الفتی ناگسستنی داشتید»[48] و «در زمانی مانند غلام [غلام یحیی] در قافلانتی در جوش و خروش بودید»[49] و «در یک دستتان پرچم قرمز و در دست دیگر شعرتان»[50] قرار داشت، چگونه خود را به زیر پرچم سبزرنگ اسلام کشیده‌اید و از دست کسروی به فغان آمده و فریاد وا اسلاما سرداده‌اید؟ زهی بیصداقتی و زهی دورویی. سپس ناشر شما هم شرح مبسوطی از فعالیتهای شما در زمینه تألیف و ترجمه متون اسلامی و تدریس همین متون به زبان ترکی در دانشگاههای کشور داده است که حتماً راه مظلوم‌نمایی و آه و واویلا را باز گذاشته باشد.

استاد (؟) صدیق! ما هنوز فراموش نکرده‌ایم و به حتم شما خود نیز نباید فراموش کرده باشید که در شماره 5 مجله یولداش ــ که در صفحه 48 آن نام شما، البته اسم مستعارتان، حسین دوزگون به عنوان مدیر مسئول نشریه درج شده است ــ چه ناسزاها و دشنامهای زشت و ناپسندی در آن مجله به شادروان عنایت‌الله رضا یکی از برجسته‌ترین پژوهشگران این مرز و بوم داده شده است و افزون بر آن سیلی از اتهامات و افترائات بی‌اساس برگرفته از ادبیات چپ در دهه منتهی به 60 به آن مرد بزرگ زده شده و شما و دوستانتان در نفی شخصیت آن انسان برجسته از ناجوانمردانه‌ترین شیوه‌ها بهره گرفته‌اید و الفاظ رکیک و نسبتهای ناروایی به او داده‌اید که هرکدام به تنهایی کافی است تا فردی را از نظر روحی درهم شکند.

در آن فحشنامه نوشته شده: «دشمنان خلق آذربایجان را بشناسیم: عنایت‌الله رضا، شیطان هزار چهره»[51] و آنگاه سیلی از دشنام و افترائاتی مانند: «بی‌شخصیت، چاقوکش، دزد ناموس، عضو سازمان سیا، تئوریسین ساواک، چاپلوس‌تر از جعفریان و پرویز نیکخواه، شایع بودن دست داشتن او در نوشتن مقاله توهین‌آمیز نسبت به حضرت امام‌(ره)، حقوق‌بگیر ساواک، صدا و سیمای وقت و دربار، جاعل، میخواره، لات و…»[52] در پایان نیز خواستار اعدام او شده بودید.

چرا؟ چون عنایت‌الله رضا که روزی مانند هزاران تن دیگر از جوانان آرمانخواه این مرز و بوم به دنبال مدینه فاضله در چنبره جریانهای سیاسی گرفتار شد و هنگامی که پی به وابستگی و سرسپردگی بی‌چون و چرای آنان به استالین و میرجعفر باقروف برد، راه دیگری در پیش گرفت و همان کاری را کرد که باید می‌کرد. اما از نظر شما و همفکرانتان شد آن چیزهایی که فقط و فقط گویندگان و نویسندگان آن سخنان لایقش هستند.

راستی، آقای صدیق، این دشنامها و افترائات به زنده یاد دکتر رضا سه سال پیشتر از زمان انتشار کتاب آذربایجان و اران (آلبانیای قفقاز) اوست؛ شما در سال 1358، یعنی سه سال پیشتر، از کجا با مواضع دکتر عنایت‌الله رضا آشنا شده بودید؟ و به دستور کدام یک از رفقای فرقه‌ای آتش توپخانه را به سمت او گشودید؟

جالب اینجاست که خوانندگان بدانند در همان شماره از مجله یولداش، در سرمقاله‌ای به نام «یاشاسین جمهوریت بایرامی» (= زنده‌باد عید جمهوری)، بارها واژه اسلامی از ترکیب «جمهوری اسلامی» حذف شده و به وضوح و روشنی از مواضع همه سازمانها و گروههای چپ، سازمان مجاهدین، که از آنان به فرزندان مبارز تعبیر شده، حمایت و پشتیبانی به عمل آمده است[53]  و در همان اعلامیه از آقای شریعتمداری به عنوان امام شریعتمداری رهبر دینی نام برده شده است.[54] در همان شماره یولداش، عکسی از پیشمرگه‌های وابسته به جریانها و گروههای سیاسی وقت در کردستان چاپ شده و در زیر تصویر نوشته شده: «کورد خلق مسلح قوشونوندان گؤرونوش» (= تصویری از قشون مسلح خلق کرد».[55]

جالب است خوانندگان بدانند که باز هم در همین شماره، «شورای نویسندگان مجله» در ماله‌کشی به جهت خرابکاری در شماره 17، در اهانت به رهبر انقلاب حضرت آیت‌الله العظمی امام خمینی(ره)، در اعلامیه‌ای تحت عنوان «اعلام جرم علیه نویسنده مقاله خلقون دوستلاری کیملر دولا[لار]» (= دوستان خلق چه کسانی هستند)، نوشته است که: «حضرت آیت‌الله امام شریعتمداری رهبر سترگ آذربایجان».[56]

به باور ما، اینکه فردی هوادار گروه یا سازمان و یا حزبی باشد و یا اینکه از یک ایدئولوژی پیروی کند، به تنهایی جرم نیست ــ البته تا جایی که موازین قانونی مورد پذیرش و احترام یک جامعه را زیر پا نگذاشته باشد. اما جالب توجه اینجاست که این سخنان از دهان چه کسانی گفته می‌شود و درپس آن چه اهدافی نهفته است. صدیق و همراهانش، با طرح این سخنان، با زیرکی، و البته همراه با ریا و تزویر، پوششی برای پنهان ساختن نیات واقعی خود ساخته بودند تا آزادانه و با خیالی آسوده به هرکس و هرجریان سیاسی و فرهنگی‌ای که مطابق میل آنان نبود، زشت‌ترین دشنامها و بدترین صفات را بدهند و برای آنان پرونده‌سازی بکنند.

تمامی شماره‌های مجله یولداش به سردبیری «حسین دوزگون» پر است از دشنام و ناسزا، پخش شایعه و اکاذیب، تهمت و افترا، پرونده‌سازی، ایجاد شبهات و القائات و
دهها نسبت ناروای دیگر در مورد کسانی که او و همفکران آن روزیش ــ که از چپهای ناب و دو آتشه و به قول معروف ارتودوکس بوده‌اند و حتماً الاَن مانند او خودشان را به زیر بیرق اسلام کشانده‌اند ــ سخنان و مواضع آنان را برنمی‌تافته‌اند.

تعریف و تمجید از مارکسیسم ـ لنینیسم و رهبران آن، نشر و اشاعه ادبیات چپ، انتشار آثار و مصاحبه با اعضای فرقه دموکرات آذربایجان ساکن در باکو، بازتاب نقطه‌نظرهای کسانی چون شیخ عزالدین حسینی، چاپ اعلامیه‌ها و بیانیه‌های فرقه دموکرات آذربایجان، دفاع سرسختانه و جانانه از مجاهدین خلق، سازمانها و گروههای سیاسی کردستان و بلوچستان همراه با مطالب توهین‌آمیز و وهن‌آلود نسبت به شخصیتهای مورد احترام آحاد ملت ایران و از آن جمله امام خمینی(ره) که در قالب کاریکاتوری در شماره 17 آن نشریه بازتاب یافته بود ــ و در همان هنگام موجب ‌خشم و نارضایتی اهالی آذربایجان و باعث تعطیلی مجله یولداش شده بود[57] ــ همه و همه از شاهکارهای حسین صدیق و دوستان اوست که حال هریک ردایی بر دوش کشیده و محاسن خویش رها ساخته و تسبیح به دست به زیر پرچم پان‌ترکیسم خزیده و اسلام و شیعه را بهانه کرده و به هر کسی که می‌خواهند می‌تازند و دشنامش می‌دهند.

    گونشلی وطن یادداشتلاری

و اما، همانگونه که پیشتر اشاره شد، بخشی را اختصاص به بررسی این کتاب و مواضع آقای محمدحسین صدیق درباره جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان و در مجموع، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سابق داده‌ایم. این بخش خود می‌تواند بخشی مستقل و جدای از موضوع بحث به‌شمار آید. اما مباحث و موضوعهای طرح شده در آن به نحو تنگاتنگی با موضوع بحث ارتباط پیدا می‌کند و بهتر دیدیم که در ادامه بخش پیشین قرار بگیرد تا خوانندگان با دلایل دشمنی صدیق با ایران و ایرانی و ایران‌دوستان به خوبی آشنا شوند و سیر دگرگونی و تحول فکری این شخص را پیش ‌رو داشته باشند.

حضرت استاد (؟) صدیق و یا همانگونه که بر روی کتاب گونشلی وطن یادداشتلاری نقش بسته «حسین دوزگون»، خاطرات خود از سفر به آذربایجان شوروی سابق (جمهوری آذربایجان) را نوشته و به جزئیات دیدار خود از آن سرزمین و دیدار با اشخاص مختلف اشاره کرده است. در این کتاب که در سال 1360 منتشر شده است، او با تکرار مطالب مجعول و ساختگی‌ای چون «آذربایجان شمالی» و «آذربایجان جنوبی»[58] اثبات می‌کند که دنباله‌روی کور سیاست‌پیشگان آذربایجان شوروی است که با طرح این موضوعات درصدد اجرا و عملی ساختن نیات شومی بودند. او با تأکید می‌نویسد: «گونشلی وطنیمده گؤردویوم و…»[59] (چیزهایی که در وطن آفتابیم/ وطن درخشانم دیدم) و بدین‌وسیله به سرسپردگی خود به رژیم کمونیستی حاکم بر جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی اعتراف می‌کند و مراتب چاکری خود به آنان را گوشزد می‌نماید.

هرگاه که به کتاب دیوید ب. نیسمن پژوهشگر مؤسسه استراتژیک Rand مراجعه نماییم و بخوانیم که این پژوهشگر با آوردن نام حسین محمدزاده‌صدیق (حسین دوزگون)، در کتاب خویش، از سفر او به اتحاد جماهیر شوروی و سوسیالیستی یاد نموده و او را مورد حمایت شوروی معرفی کرده،[60] پی به اهمیت دیدار او از آن کشور برده و در تشخیص راه و روش و نگرش بعدی او دقیق‌تر خواهیم شد. در این باره در صفحه‌های بعدی بیشتر خواهیم نوشت.

یکی از نخستین جاهایی که او در باکو به دیدن آنجا می‌رود مزار پیشه‌وری است. او ساعت 10 صبح در خیابان فخری باکو بر سر مزار پیشه‌وری حاضر می‌شود. دقت و توجه خوانندگان را به اشارات کوتاهی از شرح و تصویر او از این دیدار جلب می‌نمائیم. صدیق نوشته است:

بر سر مزار پیشه‌وری اختیارم را از دست دادم. چند دقیقه‌ای به حال خود نبودم؛ متأثر شدم، اصلاً نتوانستم خودم را کنترل کنم؛ گریه، آی گریه،… در مقابل مجسمه با عظمت پیشه‌وری و قبر او یک دقیقه خبردار ایستاده و سعی کردم تا سکوت کنم‌ته دل با خودم برای تحقق بخشیدن آمال و آرزوهای رهبرمان تا لحظه مرگ، پیمان بستم… در مقابل رهبرمان، همانند کسی که گوش به فرمان است ایستاده‌ام. اختیارم دست خودم نیست… در ایستادن و نگاه مجسمه پیشه‌وری چه سحری بود که مانند سیل اشکم جاری بود. برف سپید بر موهای رهبرمان نشسته بود.[61]

آری جناب «حسین دوزگون» فدایی رهبر، که در هر صفحه از گزارشش از این سفر مدح، تعریف و تمجید از رژیم حاکم بر اتحاد شوروی، سوسیالیسم و کمونیسم پراست، پس از دیدار از مزار پیشه‌وری عازم ملاقات با میرزا ابراهیموف معروف می‌شود که یکی از طراحان اصلی حوادث سال 1324 و از برنامه‌ریزان و مشاوران و دستیاران میرجعفر باقروف، جلاد معروف، و از قره‌نوکران شورویها بود.

ملاقات در منزل میرزا ابراهیموف اژدراوغلو صورت می‌گیرد. حسین دوزگون چنان غرق شخصیت و چگونگی زندگی ساده میرزا ابراهیموف شده است که قلم از شرح آن عاجز است. او میرزا ابراهیموف را شخصیتی جهانی، بسیار بزرگ، ادیب و نویسنده و سیاستمداری آگاه و مسلط بر اوضاع ارزیابی کرده است؛ و، پس از شرح مختصری از بیوگرافی میرزا ابراهیموف، درباره او نوشته: «در نگاه و سخنان استاد میرزا، معنویات با ارزش طبقه زحمتکش جان می‌یابد. او چنان با حرارت و سنجیده سخن می‌گوید که باروت نفرت جای گرفته در قلبش هر از گاهی از میان لبان لرزانش شعله می‌کشد.»[62]  بعد هم شرحی کوتاه درباره چندین اثر او و، از آن میان، رمان معروف، گلجک گون (روز آینده) ـ که به فارسی «آن روز فرا می‌رسد» ترجمه شده ـ داده است.[63]

این جناب میرزا ابراهیموف، پسر اژدر را نمی‌دانم که خوانندگان عزیز این نوشته تا چه حد می‌شناسند؟ اما به ذکر همین اکتفا می‌کنم که او یکی از تندروترین و افراطی‌ترین کسانی بود که در متن رویدادهای سال 1324 در آذربایجان ایران دخالت داشت و، به سبب نفوذش در دستگاه رهبری وقت در جمهوری سوسیالیستی شوروی آذربایجان، به قول معروف حرفش را می‌خواندند. او خود یکی از کسانی بود که با دهها نفر از دیگر مأموران سازمانهای اطلاعاتی شوروی در سال 1320 همراه با ارتش متجاوز شوروی و به عنوان سرپرست گروه فرهنگی اعزامی از سوی حزب کمونیست آذربایجان به تبریز آمد و درآنجا به راه‌اندازی و انتشار روزنامه وطن یولوندا، ناشرافکار ارتش سرخ شوروی و ادبیات سوسیالیستی و کارگری با گرایشهای شووینیستی افراطی دست زد. میرزا ابراهیموف ناسیونالیست بسیار دو آتشه و در واقع یک شووینیست لجام‌گسیخته بود که مهاجران توده‌ای و فرقه‌ای، به ویژه پاره‌ای از افسران قشون به اصطلاح ملی آذربایجان در مهاجرت، از او خاطراتی نقل نموده بر نیات شوم و پلید او در جدا نمودن آذربایجان عزیز از خاک ایران تأکید نموده‌اند.

در جریان یکی از کنفرانسهای فرقه دموکرات آذربایجان، که در دوران مهاجرت در شهر باکو برگزار می‌شد، در پاسخ به یکی از کسانی که نسبت به تجاوز سربازان ارتش سرخ به خاک ایران اعتراض کرده بود، جناب میرزا ابراهیموف قطب، مراد، رهبر و استاد بزرگ «حسین دوزگون» فرموده بودند: «اگر بیرکند ده قوپارساق غنیمت دیر» (= اگر حتی یکی دهات هم از آنجا جدا کنیم غنیمت است)[64]

آری، این همان میرزا است که جناب صدیق در بخشی دیگر از شرح دیدارش با او نوشته: «قطره‌قطره سخنان او در ژرفای قلبم جا باز می‌نماید. به رهنمودها و راهنماییهای این انسان فهیم که به خوبی ما را می‌شناخت گوش فرا می‌دهم.»[65]

«ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی» در حقیقت ما، به قول معروف، «ول معطلیم» و با این اوصاف، انتظارهای عجیب و غریبی از «دوزگون» «فرهیخته متعهد متدین»؟! داریم و از او توقع داریم که عفت کلام، درستی، صداقت، میهن‌دوستی، پایبندی به اخلاقیات، شهامت‌پذیرش اشتباه، گذشت و ایثار و… داشته باشد، زهی تصور باطل و زهی خوش‌خیالی!

حسین دوزگون چنان شیفته و محو اوضاع فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و… حاکم بر جمهوری شوروی آذربایجان شده است که گویا، درحقیقت، آنجا همان مدینه فاضله و بهشت موعود است؛ از امکانات رفاهی موجود، تا عدالت‌پروری، نبود اختلاف طبقاتی، پیشرفتهای علمی، صنعتی، رونق اقتصادی، آزادی، برابری، دموکراسی، پاکیزگی خیابانهای شهر و امکانات موجود و… همه و همه از نظر صدیق عالی و در حد استانداردهای جهانی و بلکه بیشتر هم هست.

او در همه دیدارهایش با شخصیتهای مختلف، سیاسی، فرهنگی، دینی و… فرصت را برای ابراز سرسپردگی و عبودیت خود از دست نمی‌دهد و با انتقاد از اوضاع گذشته ایران و دیگر کشورهای جهان، به ویژه امپریالیستها، دائماً به آنان گوشزد می‌کند که یک هوادار سرسخت و دو آتشه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و از مدافعان راستین زحمتکشان است. به پاره‌ای از نوشته‌های او در ملاقاتش با شیخ‌الاسلام توجه بفرمایید: «در ایران کسانی که علیه شوروی تبلیغ می‌نمودند درباره تحت فشار بودن دین اسلام در آنجا قلمفرسایی و وراجی می‌کنند. من البته به پوچ بودن این تبلیغات، که علیه اردوگاه سوسیالیسم انجام می‌گیرد، واقفم.»[66]

«شیخ الاسلام 40 ساله به چهار ـ پنج زبان تسلط عمیقی [کاملی] داشت، او فقیهی با تقوا و آگاه و دانا بود.»[67]

پس از تعریف و تمجیدهای زیاد صدیق از شیخ‌الاسلام، خود شیخ‌الاسلام درباره قانون اساسی شوروی می‌گوید: «در قانون اساسی شوروی خواست تمام خلق از دیندار و بی‌دین، در نظر گرفته شده. طبق ماده 53 دینداران آزادند در کتب و مجلات خویش تبلیغ دین بکنند»[68] ؟!!

ملاحظه بفرمائید چه دموکراسی‌ای در سرزمین شوراها حاکم بوده است و چه حمایت و پشتیبانی‌ای از دینداران، آن هم به توسط روحانیونی چون شیخ‌الاسلام در باکو و دیگر روحانیون درجاهای دیگر اتحاد جماهیر شوروی سابق! تعریف و تمجیدهای شیخ‌الاسلام و صدیق از آزادی مذهب در شوروی و تبلیغات دینی در آنجا، که این می‌گفته و آن دیگری تأیید می‌نموده، بی‌اختیار انسان را به یاد آن ضرب‌المثل مشهور در میان مردم خودمان می‌اندازد که «از روباه پرسیدند شاهدت کیست؟ گفت دمم».

این شیخ‌الاسلام هم خلف بی‌چون و چرای کسانی مانند شیخ‌الاسلام آقا علی‌زاده بوده است که برطبق قرار صادر شده از سوی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی در مارس 1944/ اسفند 1323، برای تأثیر و نفوذ در میان مردم آذربایجان ایران و به منظور ایجاد بسترهای مناسب به جهت نفوذ عوامل شوروی در ایران، در سال 1945/1324 به آذربایجان ایران آمد، به تهران نیز سفر نمود و ترتیب‌دهنده سفر او به ایران کمیساریای امنیت دولتی اتحاد جماهیر شوروی یا همان گ. پ. او (ک. گ. ب بعدی) بود. ملاحظه می‌فرمایید که جناب آقای صدیق، استاد (؟) و پروفسور (؟) متعهد و متدین(؟) امروزی ما چگونه خود را به نادانی می‌زده؟ درست مانند همان روشی که امروز اتخاذ نموده و از سیئات ویژه ایشان به‌شمار می‌رود.

حسین صدیق به دیدن شهر شماخی می‌رود. در آنجا نیز شیفته، حیران و مفتون زندگی انسانها و روابط اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و… آنان می‌شود. جالب است که او با هر که صحبت می‌کند، همه یکدل و یکصدا از جان و دل حامی و پشتیبان حکومت شوروی هستند و تا سرحد پرستش به این سیستم حکومتی عشق می‌ورزند؟!

او در بخشی از دیدار خود از شهر شماخی می‌نویسد: «به گمان من، هر انسانی، که به سعادت بشری باور دارد، وظیفه دارد که دسیسه‌های امپریالیسم و پوچی آنها را افشا نموده و از پیشرفتهای حکومت شوروی و حفظ برادری میان خلقهای قهرمان یگانه سرزمین رنجبران همانند مردمک چشم مراقبت نماید.»[69]

بدون اغراق، چهارپنجم نوشته‌های هریک از صفحه‌های این کتاب، به تعریف، تمجید و ستایش روابط حاکم بر جامعه شوروی در همه عرصه‌ها و برتری سیستم حکومتی آنان نسبت به دیگر سیستمهای حکومتی و نیز دسیسه‌های دشمنان نظام سوسیالیستی شوروی از قبیل سرمایه‌داران، امپریالیستها، مائوئیستها و ضد انقلاب در مخالفت با شوروی اختصاص یافته است؛ درست مطابق همان زبان و ادبیاتی که طرفداران شوروی در آن سالها جهت اقناع رقبای خود، با حرارت،  به کار می‌بردند.

 اما درباره صدیق باید افزود که در کنار این تعریف و تمجیدها، او اظهار ارادت بی‌حد و اندازه‌ای نیز نسبت به شورویها از خود نشان می‌دهد تا مبادا رفقا مراتب شیفتگی او را فراموش نمایند. اگر باور نمی‌فرمائید سطور زیر را با یکدیگر بخوانیم و ببینیم که در دیدار از شهر شکی، او چگونه بر مراتب اخلاص، چاکری و نوکری خویش تأکید می‌نماید:

محمدحسین مشتاق، خان شکی، در زمان خودش دراین بخش زیبا زندگی می‌کرده و همانجا می‌نوشته و خلق می‌کرده است. او هم یک شاعر بزرگ و هم یک دولتمرد دورنگری بود. در دوران خان‌نشینهای آذربایجان، خان شکی، مشتاق، کوشش نمود تا با یکپارچه نمودن خانات، آنان را از چنگ قاجارها رهانیده و با روسیه متحد نماید. آینده نشان داد که یکی شدن با روسیه تا چه اندازه در رشد و گسترش فرهنگی، سیاسی و اقتصادی آذربایجان نقش بزرگی داشته است.[70]

خلق در یک سادگی و فراوانی زندگی می‌کند. همه چیز از آن خلق است. تمام اعضای حزب نیز درخدمت خلق هستند.[71]

توجه بفرمایید این عبدالله‌یف، باقروف، میرزا ابراهیموف م. س. اردوبادی و امثال اینان نیست که این سخنان را بر زبان جاری ساخته و پیوستن و یکی شدن آذربایجان با روسیه را سبب رشد و ترقی دانسته؛ گوینده این سخنان همان «استاد فرهیخته و متعهد» خودمان حسین محمدزاده صدیق (دوزگون) است که جلادان روس را که مردم ایران و به‌ویژه اهالی شریف و دلیر آذربایجان هنوز جنایتها و فجایع آنان را از یاد نبرده‌اند، چنین ستوده و مفتون آنان شده است.

او، در ادامه دیدارش از شکی، به خانه یک روستایی شاغل در کالخوز، که صدیق به میل خود خانه او را برای دیدن انتخاب کرده است، می‌رود. نام این کالخوزچی «محمدعمی» (عمو محمد) است. صدیق محو زندگی بسیار عالی و راحت او می‌شود و پس از شرح مفصلی از روش زندگی او در آنجا به توصیف اثاثیه زندگی او از مبلمان و لوازم برقی و… می‌پردازد. محمد عمی که بیسواد است، از طریق پست ده عنوان روزنامه دریافت می‌کند که بچه‌هایش آنها را برای او می‌خوانند![72]

صدیق از آنجا به خانه شعبان سلامف، که یک کارگر نجار است، می‌رود. او در خانه خود کتابخانه‌ای با بیش از 3000 عنوان کتاب دارد. از میان کتابهای خود، کتابی در باره خسرو روزبه به صدیق می‌دهد و درحین صحبت آرزوی وحدت هردو آذربایجان را می‌کند.[73]  او سپس به صدیق می‌گوید: «روزی به بختیار وهابزاده گفتم تو افتخار شکی هستی. گفت: من شاعر همه 25 میلیون آذربایجانی شمالی و جنوبی هستم![74]

حسین دوزگون از آنجا به دیدار از یک مدرسه می‌رود. توصیف تحسین‌آمیز او از این مدرسه روستایی به اندازه‌ای است که گویی از این مدرسه مجهزتر به سیستمهای مدرن صوتی و تصویری به جهت فراگیری دروس مختلف دانش‌آموزان در دنیا وجود ندارد.[75]

او به بسیاری از شهرهای آذربایجان و روستاهای آنجا رفته و با افراد زیادی، اعم از ایرانی و غیر ایرانی، ملاقات کرده است. در اتحادیه نویسندگان باکو با شاعران و نویسندگان ایرانی، که از آذربایجان ایران به آن سو رفته‌اند، دیدار داشته است و همچنین با بسیاری از هنرمندان، شاعران و نویسندگان آذربایجانی. در همه این دیدارها صحبت از فراق، جدایی، درد هجران و حسرت و آرزوی دیدار از وطن و یکپارچه شدن آذربایجان جنوبی و شمالی از موضوعهای اصلی است که البته درضمن آن تعریف و تمجید از سیستم حکومتی اتحاد شوروی و سوسیالیسم و پیشرفتهای جامعه شوروی، و به ویژه آذربایجان، با ذکر آمار و ارقام اغراق‌آمیز فراموش نمی‌شود. پرداختن به همه موارد نوشته شده در این کتاب تألیف صدیق خود نیاز به کتابی مستقل دارد و ما به همین نمونه‌ها اکتفا می‌کنیم.

اما پیش از پرداختن به بخش دیگر، بی‌مناسبت نیست تا ارزیابی نیسمن از حسین محمدزاده‌صدیق و نقش او در سکانداری تحرکات قوم‌گرایانه و ناسیونالیستی سالهای پس از انقلاب را مرور نماییم. او در بخشی از کتاب خود که پیشتر به آن اشاره کردیم به فعالیتهای حسین دوزگون به عنوان یکی از بهترین نمونه‌های توجه شوروی به مسائل آذربایجان ایران اشاره نموده و نوشته:

«بر اساس اطلاعات رسیده، حسین دوزگون، سردبیر مجله ادبی آذری یولداش (رفیق) که طرفدار شوروی است، خواهان تشکیل یک گردهمایی شده تا در آن تشکیل سازمانی برای نویسندگان آذری ایران را مطرح نماید.»[76] که هدف از تشکیل آن «برقراری ارتباط با دیگر نویسندگان و سازمانهای مترقی در جهان، دفاع از میراث ملی پرافتخاری که توسط رژیم پهلوی نابود شده» و مباحثی دیگر از این قبیل است.[77]

«افزون بر اینها دوزگون درخواستهای سیاسی عمومی دیگری از جمله برپایی انجمنهای ایالتی و ولایتی پیش‌بینی شده در دوران مشروطه به شکلی مترقی‌تر و واگذاری خودمختاری از سوی دولت به آذربایجان»[78] را مطرح کرده است.

دیوید نیسمن در ادامه بحث خود با محوریت نقش حسین دوزگون می‌نویسد:

نشریه‌های آذری پیشرو، تنها میان سالهای 1979 تا 1983 فرصت شکوفایی در ایران را داشتند. این تاریخ گویاترین نمونه‌های فعالیت حرفه‌ای حسین دوزگون (نیز معروف به حسین صدیق) و این نشریات است. او که روزنامه‌نگار، سردبیر و شاعر و مورد حمایت شوروی بود، در این دوران دست به انتشار سه مجله یولداش (رفیق)، انقلاب یولوندا (در راه انقلاب) ویئنی یول (راه نو) زد… نامبرده در سال 1982 از اتحاد جماهیر شوروی دیدار نمود و در این دیدار از وی به عنوان فردی که در مقام نویسنده و شاعر، فعال و دارای مواضعی جدی است یاد شد مجله او نیز (انقلاب یولوندا) نویسندگان و شعرای جمهوریهای آذربایجان و ترکمنستان شوروی را به خوانندگان ایرانی معرفی می‌کند.[79]

 
ما در این زمینه هیچ‌گونه اظهارنظری نمی‌کنیم و قضاوت اصلی را بر عهده خوانندگان گرامی و وجدان بیدار و آگاه آنان وامی‌گذاریم که تا خود پس از خواندن این نوشته‌ها که مستند و غیرقابل انکار است داوری نمایند.

اما در همین جا جناب آقای حسین صدیق و یا همان حسین دوزگون را مورد خطاب قرار داده و از ایشان می‌پرسیم که خود شما در این باره چه نظری دارید؟ آیا ما این حق را داریم که درباره شما اینگونه بیندیشیم که چون شما در آن سالها با انواع ترفندها و ابزاری مانند «یولداش»، «انقلاب یولوندا»، «یئنی یول» و دهها نوشته، سروده و بیانیه و این قبیل چیزها نتوانستید راه بر ورود اندیشه‌های خود و دیگر دوستانتان هموار نمایید و اهداف خویش را پیش ببرید، آیا امروز در ردایی دیگر و با ادبیات و گفتمانی دیگر سعی در هموارسازی همان جاده پیشین ندارید؟

جناب صدیق کدام اخلاق اسلامی یک مسلمان راستین و حقیقی را مجاز می‌داند تا بخشی عظیم از هم‌میهنانش را «نفهم»، «نوکر»، «بیگانه»، «کم‌مایه»، «کور»، «اوباش» بنامد و سپس آه و فغان از تحقیر، خوار و کوچک شدن برآرد.

این الفاظی که در اینجا آورده شده، محصول تراوشات فکری شما در روزگار جوانی و به اصطلاح خامی شما نیست و عیناً از لابه‌لای آثار شما برگزیده شده که در همین سالهای اخیر به چاپ رسید و شما هیچ توضیح قانع‌کننده، منطقی، مستدل و اخلاقی برای آنها نخواهید داشت، جز سفسطه و به بیراهه رفتن و به خاکی زدن که مطمئنم اینها نیز در رفع و رجوع موضوع کمکی به شما نخواهد کرد.

آخرین بخش نوشته را به مواضع ضد زبان فارسی صدیق اختصاص می‌دهیم تا باز هم نقاب از چهره واقعی او برداشته شود. او دشمنی خود با زبان فارسی را نمی‌پوشاند و از هر فرصتی برای بیان آن سود می‌جوید و با طرح سخنان توهین‌آمیز و تحریک‌آمیز درصدد اختلاف‌افکنی است. در این میان عواملی نیز از قبیل ناشر آثارش در ترویج و نشر این نوشته‌های او همفکر و یاور صدیق‌اند؛ مثلاً همین انتشارات تکدرخت، بدون تأمل در محتوای نوشته‌های او، با جان و دل با صدیق همسو شده و آثار سراسر توهین او به زبان فارسی را چاپ کرده در مقام دفاع و پشتیبانی از او نیز برمی‌آید و با هیاهو و مظلوم‌نمایی آب را گل‌آلود می‌کند تا اصل موضوع فراموش شود.

 

    دشمنی با ایرانیان، زبان فارسی و فارسی‌ستیزی

حسین صدیق به شهادت نوشته‌های بی‌پرده و صریح خود در قالبِ، به اصطلاح، پژوهشهای علمی و نیز سروده‌هایش ــ که حتی با اشعار درجه 2 و 3 دیگر شعرا هم قابل مقایسه نیست ــ بی‌پروا به تاریخ و تمدن ایرانیان، زبان فارسی و بسیاری از مظاهر فرهنگ ایرانی و شخصیتهای علمی، ادبی و فرهنگی این مرز و بوم تاخته و با رکیک‌ترین الفاظ و با بی‌ادبی محض، بارها به فارسها اهانت و همه جا با ریشخند و تمسخر از آنان یاد کرده است.

اساساً روشن نیست که او چه کینه بیمارگونه‌ای به فارسها و زبان فارسی دارد که از هر فرصتی استفاده می‌کند تا با کوچک و ناچیز جلوه دادن زبان فارسی در برابر زبان ترکی و تحقیر فارسی زبانان ایران و خارج از مرزهای ایران رنجها و آلام ناشی از بیماری خود را تسکین دهد.

صدیق در یکی از کتابهایش در معنی واژه «تات» نوشته: «تات: بیگانه، عجم، نفهم، تبعه، نوکر، کم‌مایه».[80] ما از او می‌پرسیم آیا واقعاً تات چنین معانی‌ای دارد؟ اگرچنین است چرا در دیوان لغات الترک محمود کاشغری که نوشته‌هایش برای شما نص صریح است، بجز فارس زبان و یا همان عجم معنی دیگری برای تات نوشته نشده است؟ چرا در کتاب آذربایجان دیلینین ایضاحلی لوغتی، که در باکو با حروف سیریلیک به چاپ رسیده و همان کتاب در ایران به توسط مرحوم بهزادی به الفبای عربی برگردانده شده چنین معنی‌هایی برای واژه تات داده نشده است؟ همچنین است در فرهنگ آذربایجانی ـ فارسی یک جلدی مرحوم بهزادی و نیز فرهنگ آذربایجانی ـ فارسی محمد پیفون و بسیاری فرهنگهای دیگر مربوط به اقوام ترک زبان، که اصلاً چنین تعبیری از واژه «تات» در آنها دیده نمی‌شود و این فقط شاهکار «پژوهش» حسین محمدزاده صدیق در پژوهشگاه ویژه خود او و محصول تفکر بیمارگونه‌اش نسبت به فارسها و ایرانیان است.

حسین صدیق در بخشی از پیشگفتار خود بر کتاب دیوان لغات الترک کاشغری درباره زبان فارسی نوشته است:

3-5. اهمیت زبان فارسی

زبان مکتوب فارسی در گستره تاریخ در ایران و سوی‌های آن، گرچه برمبنای گویشهای تاتی، افغانی و پهلوانی پی‌ریزی شد، اما در واقع، به مثابه فرزند ادبی زبان ترکی (اوغوزی) پدیدار گشت و اوغوزان سلجوقی آن را از دربار خود به درآوردند و رشد و توسعه دادند.

در روزگار ما نیز، به همین منوال، زبان فارسی رو به ترقی دارد و می‌توان ادعا کرد که بجز معدودی از روستاها و قصبات تاتی و افغانی، همه ساکنان شهرهای بزرگ که به فارسی سخن می‌گویند، در اصل ترکان اوغوز هستند که فارسی را، به عنوان یک لهجه‌گونه‌ای از ترکی، خوش داشته‌اند و ترقی داده‌اند.[81]

صدیق در جای دیگری از همین پیشگفتار با آوردن این عبارات که: «از سوی دیگر، گسترش نبوغ ترکان در خدمات نظامی و فرهنگی به اسلام و سرکوب قیامهای عجمی ضداسلامی از قیام استاد سیس خراسانی، ماه فرید… و دیگران ضرورت نزدیکی و تعامل بغداد و بلاد دیگر اسلام باترکان را دو چندان کرد.[82]» باز هم بر طبل دشمنی خود با ایرانیان کوفته با تأکید دوباره یادآوری می‌کند که او یک پان‌ترکیست لجام گسیخته ضد ایرانی است.

او باز هم، در همان پیشگفتار، به مقایسه فردوسی و کاشغری پرداخته و فردوسی را دارای نگرش قومی بسیار تنگ‌نظرانه دانسته و در مقابل نوشته است که «کاشغری در کنار شعور مثبت ملی، دارای غرور بسیار والای دینی است.»[83]

حسین صدیق در همین کتاب فرضیه زبان آذری و کسروی درباره زبانهای هند و اروپایی نوشته است: «بارها از زبانهای اورال آلتایی پایین‌تر هستند»[84] و در ادامه افزوده است که «فارسی باستان نیز مجعول است.»[85] او در سخنانی بی‌پایه و بدون ارائه مدرک و سند و بدون اینکه صلاحیت ورود به چنین بحثهایی را داشته باشد، عطار نیشابوری را مقلد خواجه احمد بسویی دانسته است.[86]

او با استناد به یک مأخذ غیرتخصصی می‌نویسد که: «نخستین زبانی که بشر بدان سخن گفت زبان ترکی بود[!] و بسیاری از واژه‌های زبانهای امروز ریشه ترکی دارد[!]»[87]  که سخنی است از پایه و بن بی‌اساس، من درآوردی و غیرعلمی که به هیچ‌وجه قابل اثبات نیست؛ ولی چنانکه گفتیم و براساس ضرب‌المثل «سنگ مفت و گنجشک مفت»، حسین صدیق آن را پرت می‌کند تا سرانجام شاید به هدف اصابت کند.

حسین صدیق در همان پیشگفتار دیوان لغات الترک از زبان ترکی به عنوان زبانی مقدس نام برده است[88]  و بر این اساس حتماً زبان فارسی نامقدس است!! دامنه ناآگاهی، نادانی و تعصب را ببینید تا به کجا می‌رسد که او برای اثبات ادعاهای خود به چه سخنان پوچ و بی‌پایه‌ای دست می‌یازد و برای تک‌تک آنها نیز صفحات سفید و با ارزش کاغذهای زیادی را سیاه می‌کند؛ اما دریغ و صد دریغ از یک سخن درست علمی با پشتوانه معتبر.

صدیق و پیروانش چاره‌ای ندارند؛ وقتی با کمبود مواجه شوند و در تنگنا قرار گیرند حتی به آتیلای هون، چنگیز مغول و تیمور تاتار نیز می‌پردازند و به آن خونخواران تاریخ، که بسیاری از ملل جهان از ترک، ایرانی، عرب و اروپایی و… طعم ناگوار تیغ و خنجر خونریز آنان را چشیده‌اند، افتخار می‌کنند!

 بخوانیم شاهکار صدیق را که در شعری نوشته:

کمی ژرف بیندیش

آتیلا، تیمور

که آثاری از تمدن، میراث گذاشته‌اند،

سردارانی هستند که، در چهارگوشه جهان، حکمت بر جای گذاشته‌اند.[89]

تاریخ بجز خونخواری، ویرانی، غارت و تجاوز، ادبار و نکبت چیز دیگری از آنان به یاد ندارد. حال اگر آقای حسین صدیق همت کنند و گوشه‌هایی از میراث برجای مانده از آتیلا را به ما بنمایانند سپاسگزار ایشان خواهیم بود. راستی حسین صدیق را چه می‌شود که آنان را تطهیر نموده و از میراث‌گذاران تمدن نامیده، اما در مقابل کریم خان زند را فاسدالاخلاق می‌داند؟!

باید از آقای حسین صدیق پرسید که معنی این مصرعها از سروده ایشان در شعر «دئییرم» چیست؟

اکنون کاملاً چشمت از کاسه درآید

در اینجا

به زبان ترکی

می‌خوانم، می‌نویسم

کسانی که انسانیت را خوار می‌دارند

مرا بدون زبان (گویش) می‌خواهند

مزار شووینیست‌های بیدین را می‌کنم

فقط در مقابل خداوند، در برابر حق، سر خم کن

بزن، پسرم. نگذار برخیزد

شووینیست انسان نیست.[90]

جناب صدیق، اگر آنطور که سروده‌اید، و حتماً نیز به آن باور دارید و چنانچه به ابزار و وسایلش هم دست یابید ــ که البته هرگز چنین نخواهد شد ــ چنین رفتار خواهید نمود، فکر نمی‌کنید که رگه‌های نیرومندی از راسیسم و فاشیسم در شما وجود دارد و نهادینه شده است؟ البته عجیب هم نیست و، با توجه به پیشینه شما که یک چپ دوآتشه انقلابی بوده‌اید ــ آن هم از نوع ارتودوکس آن ــ این نوع تفکر درست نزدیک به نگرش و تفکر «رفیق استالین» است، که نامش لرزه بر اندام هزاران انسان می‌انداخت، همان استالینی که در پرتو رهنمودهای او و دستیاری میرجعفر باقروف و دیگر رفیق شفیق‌شان میرزا ابراهیموف ــ که شما با او دیدار نموده و آن همه درباره کمالاتش قلم‌فرسایی کرده و محو شخصیتش شده بودید ــ آن بحران بزرگ سالهای 1324-1325 را در آذربایجان آفریدند. شما نیز 35 سال بعد در باکو و در برابر مجسمه رهبر آن جریان، عهد و پیمان خود را با او و آرمانهایش تجدید نمودید.

حسین صدیق در یکی دیگر از، به اصطلاح، سروده‌های خود درباره حضور عثمانیها در سرزمینهای عرب چنین آورده:

دمشق نام دیگری دارد:

«مدینه‌الجوامع»، شهر مسجدها

آنجا را می‌نامند

در هر قدم، عثمانیها جامع ساخته‌اند

چهارصد سال به «دمشق» عزت بخشیده‌اند

رونق داده‌اند[91]

حسین صدیق در دیگری شعری سروده:

کوروش را برساخته (جعل نموده)، در اینجا ترک را مذمت نمود

آریائیها رفتند.[92]

و سپس در توضیح پانویس آورده: «تاریخنویسان شاهنشاهی، تئوری «نژاد» را جعل کرد، بدون هیچ مدرک و سندی ایرانیان را از این نژاد به حساب آورده‌اند! و در اثبات آن می‌کوشند که گویا نخستین انسانهای میمون نمای این نژاد از سیبری به یزد و کرمان آمده‌اند! آنان اقوام اصیل و حقیقی ایران، یعنی ترکان، را اجنبی و «اقوام وحشی» به حساب آورده‌اند.[93]»

صرف‌نظر از نادرستی سخنان او، که مانند دیگر اظهاراتش همراه با تحریف و دگرگون شده است تا نتایج خود خواسته را از آنها بگیرد، او «کوروش» و تعلق ایرانیان به نژاد «آریایی» را نادرست و مجعول می‌داند!؟ و به همین دلیل به خود جرئت می‌دهد که در مصرعی دیگر بسراید:

عجم کور، ببین[94]

و باز در بخش دیگری از همان شعر، با اشاره به کارهای اولجایتو (سلطان محمد خدابنده)، بسراید که:

خواجه اولجایتو، دمادم

صد مدرس، صد مؤذن، صد معلم

در آنجا مهمان کرد (به آنجا آورد)

چند دارالضیافه، چند دارالسیاده، چند دارالشفاء

و نیز دارالتربیت

با اخلاص بنا نمود

فارس نفهم را لقمان کرد[95]

کار گستاخی ها، هرزه‌درای یها و بی‌ادبی های حسین صدیق نسبت به ایرانیان و زبان فارسی  به همین جا ختم نشده و او در مصرعی از یک شعر دیگرش، سروده است:

«فخر مکن به هر فارس اوباش/ به اصالت و دینت مباهات کن»[96]

واقعاً باید پرسید که حسین صدیق به دنبال چه چیزی است و با این اهانتهای آشکار درصدد القاء چیست؟ آیا او با طرح این سخنان قصد تحریک بخشی از هم‌میهنان شریف‌مان را ندارد؟ منظور از این شعر چیست؟

«از من بپذیر، در مقابل عجم/ رفتگری لایق تو نیست.»[97]

ما از آقای حسین صدیق می‌پرسیم: شما که ادعای مسلمان بودن دارید ــ و اصل هم بر همین اقرار خود شماست ــ و به نوشته ناشر آثارتان «در بنیاد بعثت بیش از سیصد عنوان کتاب مذهبی از اصول عقاید، احکام، ترجمه قرآن، احادیث، سیره چهارده معصوم، علیهم‌السلام، و غیره را برای کشورهای ترکی‌زبان و استفاده ترک‌زبانان داخل ایران انتشار»[98] داده‌اید، آیا در هیچ‌کدام از آنها، و به‌ویژه در قرآن کریم که کلام پروردگار قادر و تواناست، درباره یکسان و برابر بودن همه انسانها چیزی نخوانده‌اید؟

شما اگر با متون دینی و کلام خداوند سروکار داشته‌اید، آیا هرگز نخوانده‌اید:

«انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم» (قرآن کریم، حجرات، 13)

در ثانی، آیا شما کرامت انسانها را درچه می‌دانید؟ به نظر شما کار شرافتمندانه ننگ و عار است؟ آیا رفتگری و یا کارهایی از این دست خاص غیر فارسی‌زبانها است و در میهن ما فارسی‌زبانان به این نوع کارها اشتغال ندارند که شما در شعرتان خطاب به یک همزبان این‌گونه سروده‌اید؟ از ایجاد نفاق، دودستگی و نفرت میان مردم ایران چه چیزی عاید شما خواهد شد؟

صدیق در بسیاری از، به اصطلاح، سروده‌های خود از ایرانیان و فارسها به عنوان دشمن و بیگانه نام می‌برد و بدینگونه باز هم بر طبل دشمنی خود با فارسها و ایرانیها می‌کوبد. او در شعری به نام «یاراقالیبدیر» خطاب به ساکنان زنجان و اطراف آنجا سروده:

«زیبارو! بر روی قلبمان آیا جایی باقی است

که تیر این دشمن بیگانه بر آن اصابت نکرده باشد؟»[99]

و در شعر دیگری به نام «یاریمچیلیق نوکر» چنین می‌سراید:

«چه چیزت از دشمن و بیگانه کم‌تر است؟

باور کن به دارایی‌ات، باور کن به قدرتت.»[100]

باز هم در شعر دیگری با عنوان «الیندن آلدی»، خطاب به زنجانیهای شریف، می‌سراید:

«دشمن حیله کرد، دشمن مکر نمود،

روح مقدس ترا از دستم گرفت.»[101]

آیا واقعاً چنین است که صدیق می‌گوید؟ فارسی‌زبانان و ایرانیان بیگانه و دشمن هستند؟ برای پاسخگویی به تک‌تک مدعاهای صدیق نیاز به ماهها وقت و هزاران صفحه کاغذ است؛ حال آنکه وقت بسیار عزیزتر و گرانبهاتر از آن است که به تک‌تک هذیانهای او ــ که مانند بیماری در حال احتضار است ــ پاسخ بگوییم. بنابرآنچه گفته شد امیدواریم ناشر محترم آثار جناب صدیق به عقبه فعالیتهای سیاسی استاد پی برده باشند.

آیا خبر ندارید که مقام معظم رهبری در ملاقات با اعضای دولت بر گسترش زبان فارسی به عنوان حافظ و پشتیبان کشور ایران تأکید کردند؟

اساساً اگر شما به ایران و ایرانی باور دارید و خود را ایرانی می‌دانید چرا این حرفهای بی‌پایه را به زبان می‌آورید؟ باید قسم حضرت عباس را باور کرد یا دم خروس را؟ مواضع کین‌توزانه و ضدایرانی و ضد زبان فارسی حسین صدیق به قدری روشن، صریح و گویاست که اظهر من‌الشمس است و هیچ تفسیر، شرح و توضیحی نمی‌خواهد.

امثال صدیق و ناشر او درحالی این هرزه دراییها را برضد فارسها و ایرانیان به چاپ می‌رسانند که بیست و چهار ساعته از محدودیت بر سر راه چاپ کتاب به زبان ترکی آذربایجانی در آه و فغان هستند. مگر نه این است که شما نه تنها کتاب به زبان ترکی آذربایجانی چاپ می‌کنید، بلکه در لابه‌لای آنها تا جایی که دلتان می‌خواهد به ایران و ایرانی و فارسی‌زبانان دشنام و ناسزا می‌گویید. این است معنی تدیّن، فرهیختگی و استاد بودن؟ این قابل قبول است که یک استاد دانشگاه، با آن همه سابقه درخشان(؟) که ناشر آثارش از شخصیت علمی، فرهنگی و درجه خلوص و تدیّن او سخن رانده‌ است، این‌گونه بی‌ادبانه از سر بی‌مسئولیتی و با این همه کین‌توزی و نفرت به اکثریت عظیمی از ایرانیان و باشندگان این سرزمین کهنسال اهانت کند و آنان را کور، نفهم، اوباش، بیگانه و دشمن بنامد و لایق چنان کتک‌خوردنی بداند که دیگر هرگز از جایش برنخیزد؟

خواجه شیراز چه خوش سروده است که:

ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست         عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری

کار شما همان «مشت بر سندان کوفتن» و «آب در هاون کوبیدن» را به یاد می‌آورد که هرگز ثمری نداشته و نخواهد داشت؛ تنها ثمره آن این بوده است که چهره و نیّت واقعی و حقیقی حسین محمدزاده صدیق یا همان «دوزگون» که ضد ایران و ایرانی و دشمن سرسخت فارسی‌زبانان و همه مظاهر فرهنگی و تمدن آنان و دیگر ایرانیان است بیش از پیش آشکار شده است. در پایان، باز هم از گنجینه پربار و میراث غنی زبان و ادبیات پارسی مدد می‌گیریم که:

سنگ بدگوهر اگر کاسه زرین شکند         قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود

 

[1]. حسین دوزگون. زنگان لوحه لری. گردآوری: محمدصادق نائبی. تهران، تکدرخت، 1389. صص 24-25، 28، 33 و 58.

 

[2]. حسین محمدزاده صدیق. فرضیه زبان آذری و کسروی. تهران، تکدرخت، 1389. ص 83.

 

[3]. همان، ص53.

 

[4]. همان، ص  124.

 

[5]. حسین محمدزاده صدیق. یادمانهای ترکی باستان. تهران، انتشارات نخلهای سرخ، 1378. ص 14.

 

[6]. میرزا فتحعلی آخوندزاده. مقالات. گردآورنده باقر مؤمنی. تهران، انتشارات آوا، 1351. صص 173-207.

 

[7]. میرزا فتحعلی آخوندزاده. الفبای جدید و مکتوبات. به اهتمام حمید محمدزاده. چ 2. تبریز، بی‌نا، 1357. ص 228.

 

[8]. میرزا فتحعلی آخوندزاده. مقالات فارسی. به کوشش پروفسور حمید محمدزاده. ویراسته ح ـ صدیق. تهران، انتشارات نگاه، 1355. صص شش و هفت.

 

[9]. حسین محمدزاده صدیق، یادمانهای… ، همان، ص 21.

 

[10]. به دشت آهوی ناگرفته مبخش.

 

[11]. حسین محمدزاده صدیق، فرضیه زبان…، همان،‌ ص 85.

 

[12]. احمد کسروی. تاریخ هیجده ساله آذربایجان. ص 294.

 

[13]. حسین محمدزاده صدیق، یادمانهای…، همان، ص 17.

 
[14]. ویلبرت بلوشر. سفرنامه بلوشر. ترجمه کیکاووس جهانداری. چ 2. تهران، انتشارات خوارزمی، 1369. ص 238.

 
[15]. حسین محمدزاده صدیق، یادمانهای… ، همان،‌ ص 17.

 
[16]. محمود طاووسی، «استاد ماهیار نوابی؛ زندگینامه و آثار» در جرعه بر خاک، یادنامه استاد دکتر یحیی ماهیار نوابی، به کوشش محمود جعفری‌دهقی، تهران، دایرهًْ‌المعارف بزرگ اسلامی، 1387، ص 71.

[17]. «زبان کنونی آذربایجان»، «یک سند کهن»، «چکستانی مپسندیم» و «زبان مردم تبریز در پایان سده دهم و یازدهم هجری»، نوشته‌هایی است از ماهیار نوابی درباره زبان راستین مردم آذربایجان و شهر تبریز و درست به همین دلیل است که صدیق و یارانش آرای علمی او، کسروی مرتضوی، عنایت‌الله رضا و … را نپسندیده و آنها را به باد دشنام گرفته‌اند. شایان گفتن است که محمدحسین شهریار، شاعر نامدار ایرانی، در سال 1341 در مراسم تودیع ماهیار نوابی در دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز چنین سرود:

استاد ماهیار ز تبریز بسته بار
    

شاگرد دلشکسته که استاد می‌رود

سرو و سمن گرفته سر ره به باغبان
    

کان سایه بین که از سر شمشاد می‌رود

گرد غمش به اشک فرو شوی شهریار
    

وانگاه شاد باش که دلشاد می‌رود

 

[18]. حسین محمدزاده صدیق، فرضیه زبان… ، همان،‌ صص 81-82.

 

[19]. حسین کاظم‌زاده ایرانشهر. «سرآغاز»: در شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی، به قلم چند نفر از دوستان و آشنایان او. چ 2. بی‌تا، انتشارات شمر، 2536 (1356). ص 5.

 

[20]. احمد کسروی. قیام شیخ محمد خیابانی. (ویرایش و مقدمه محمدعلی همایون کاتوزیان). تهران، نشر مرکز، 1376.

 

[21]. همان، ص 91.

 

[22]. همان‌.

 

[23]. همان، ص 25.

 

[24]. هادی خسروشاهی. نهضت آزادیستان و شیخ محمد خیابانی. تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1390. ص 15.

 

[25]. همان، صص 167-168.

 

[26]. حسین محمدزاده صدیق، فرضیه زبان… ، همان، ص 82.

 

[27]. همان، ص 20.

 

[28]. همان، ص 14.

 

[29]. محمدرضا باطنی. ص 18.

 

[30]. همان.

 

[31]. همان. ص 9.

 

[32] . همان، ص 11.

 

[33]. همان، ص 12.

 

[34]. همان.

 

[35]. حسین محمدزاده صدیق، فرضیه زبان… ، ص 31.

 

[36]. همان، صص 30-31.

 

[37]. همان، ص 34.

 

[38]. همان.

 

[39]. ایضاً: آذربایجان دیلی نین یضاحلی لوغتی، فیولوژی علم لرد و کتورو ـ ع.ع. وْروجوو، کؤچورن: بهزاد ـ بهزادی. جیلد 1. آـ خ. تهران، رسا، 1376. صص 45-65.

 

[40]. محمدحسن دوست. ریشه‌شناختی زبان فارسی. زیر نظر بهمن سرکاراتی. آـ ت. تهران، 1383. ج 1، صص‌7-8.

 

[41]. حسین محمدزاده صدیق، فرضیه زبان…، همان، ص 35.

 

[42]. همان، ص 38.

 

[43]. حسین محمدزاده صدیق، یادمانهای …، همان، ص 43.

 

[44]. حسین محمدزاده صدیق، فرضیه زبان… ، همان،‌ ص 84.

 

[45]. حسین محمدزاده صدیق. واقف، شاعر زیبایی و حقیقت. تهران، انتشارات پویا، 1352.  ص 56.

 

[46]. همان، ص 55.

 

[47]. مجموعه 1. تهران، نشر بشتاب، 1357. ص 39.

 

[48]. همان،  ص 41.

 

[49]. همان، ص 51.

 

[50]. همان،  ص 54.

 

[51]. یولداش، شماره 5، 18/1/1358، ص 24.

 

[52]. همان.

 

[53]. همان، صص 1-2.

 

[54]. همان، ص 2.

 

[55]. همان، ص 35.

 

[56]. همان، ص 44.

 

[57]. متأسفانه تصویر این کاریکاتور آنقدر زشت و اهانت‌آمیز است که از چاپ آن در اینجا خودداری و فقط تصویر نامه دادستانی کل انقلاب جمهوری اسلامی ایران به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مبنی بر توقیف مجله یولداش را جهت آگاهی خوانندگان چاپ می‌شود.

 

[58]. حسین دوزگون. گونشلی وطن یادداشتلاری؛ آذربایجان مدنیت جمعیتی. تهران، بی‌نا، آذرماه 1360. مقدمه.

 

[59]. همان.

 

[60]. David B. Nissman. the Soviet Union and Iranian Azerbaijan, the use of Nationolism for Political Penetration, 1987, U.S.A, p 58. نک تصویر شماره 4

 

[61]. همان، ص 15.

 

[62]. همان، صص 20-21.

 

[63]. همان، ص 21.

 

[64]. احمد شفایی.

 

[65]. حسین دوزگون، گونشلی وطن…، همان،‌ ص 20.

 

[66]. همان، ص 29.

 

[67]. همان، ص 30.

 

[68]. همان، ص 31.

 

[69]. همان، ص 39.

 

[70]. همان، ص 43.

 

[71]. همان.

 

[72]. همان، ص 47.

 

[73]. همان، ص 48.

 

[74]. همان.

 

[75]. همان، ص 51.

 

[76]. ibid. p 50.     

 

[77]. ibid, p 51.

 

[78]. ibid, p 51.

 

[79]. ibid, p 58.

 

[80]. حسین محمدزاده‌صدیق. یادمانهای ترکی باستان. تهران، انتشارات نخلهای سرخ، 1379. ص 246.

 

[81]. محمود بن ‌الحسین الکاشغری. دیوان لغات الترک. چ 2. برگردان فارسی از حسین محمدزاده صدیق. تهران، انتشارات اخیر، 1389. صص 54-55.

 

[82]. همان، ص 33.

 

[83]. همان، ص61.

 

[84]. حسین محمدزاده صدیق، فرضیه زبان…، همان، ص 20.

 

[85]. همان.

 

[86]. همان، ص 30.

 

[87]. همان، ص 14.

 

[88]. محمود بن الحسین الکاشغری، همان، ص 61.

 

[89]. حسین دوزگون، زنگان لوحه لری، همان، ص 65.

 

[90]. همان، صص 60-61.

 

[91]. حسین دوزگون. حلب لوحه‌لری شعر (مجموعه سی). تهران، تکدرخت، 1388. ص 13.

 

[92]. حسین دوزگون، زنگاری لوحه لری…، همان،‌ ص87.

 

[93]. همان.

 

[94]. همان، ص 88.

 

[95]. همان، ص85 .

 

[96]. همان، ص 26.

 

[97]. همان، ص 27.

 

[98]. سید احسان شکرخدایی، همانجا.

 

[99]. حسین دوزگون، زنگان لوحه لری…، همان،‌ ص 25.

 

[100]. همان، ص 28.

 

[101]. همان، ص33.