پان ترکیسم در ایران؛ به مثابه «جنبش توتالیترِ» در حال ظهور

۴ شهریور, ۱۳۹۸
پان ترکیسم در ایران؛ به مثابه «جنبش توتالیترِ» در حال ظهور

اگر درک ماهیت این حرکت اگر از زاویه جنبش‌های توتالیتر مورد بررسی قرار بگیرد، در این صورت دال های گفتمانی آن بیشتر قابل درک خواهد بود. در اینجا تلاش خواهد شد که به صورت اجمالی و بر مبنای تحلیل های هانا آرنت، مطالعه ای تطبیقی بین ویژگی های جنبش های کلاسیک توتالیتر (نازیسم و بلشویسم) و پان ترکیسم انجام شود.

 زاویه دید اخیر یعنی توجه به «ماهیت جنبش های توتالیتر» این امکان را فراهم می‌کند که به علت رفتارهای به ظاهر عجیب جنبش های قومی کُرد، آذری و عرب در پیرامون ایران پاسخی منطقی پیدا کنیم. برای مثال، چرا این جنبش های دست به «تحریف تاریخ» می زنند و هر نوع قرائت رسمی از فرهنگ و تاریخ جامعه را رد می کنند؟ اصولا هدف از کوشش برای تحریف تاریخ چیست؟ چرا این گروهها به جای جامعه شناسی از تئوری توطئه استفاده می کنند؟ چرا برخی از نخبگان و دانشگاهیان از رفتارهای ضداجتماعی و واگرایانه آنها حمایت تئوریک می‌کنند؟چرا دیگر ستیزی در بین جنبش های قومی نیرومد است و ادبیات پرخاشجویانه بیداد می کند؟

در تحلیل هانا آرنت، جنبش توتالیتر از سه لایه توده، نخبگان و اوباش تشکل می‌شود. اوباش یا لمپن ها، مردم بی طبقه هستند که در اثر فعل و انفعالات اقتصادی مانند مهاجرت از روستا به شهر و حاشیه نشینی هویت طبقه ای خود را از دست داده و ممکن است کینه خاصی نسبت به ساختار و طبقات دیگر جامعه پیدا کرده باشند. در این میان تنها نخبگان و اوباش هستند که باید با قوه محرک خودِ توتالیتاریسم جذب شوند در حالی که «توده» برای جذب در جنبش، نیاز به تبلیغات (تلقین) دارد.

جنبش های توتالیتر حتی پیش از قرار گرفتن در راس قدرت تبلیغات مبتنی بر دروغ را در دستور کار قرار می دهند. به قول هانا آرنت «توتالیتاریسم صرفا به این نکته بسنده نمی کند که با وجود واقعیت‌های عینی اعلام دارد که بیکاری وجود ندارد، بلکه به عنوان بخشی از تبلیغاتش، حقوق بیکاری را لغو می‌کند».

 لایه های عادی و یا توده جنبش توتالیتر به دلیل روحیه «حقیقت جویی» نیاز به اثبات های علمی دارند. در حالی‌که لایه‌های «نخبه» به چنین اثبات هایی نیاز ندارد و حتی لازم نیست حقیقت محتوای تصورات قالبی ایدئولوژیک را باور داشته باشند. این تصورات برای ارضاء روح حقیقت خواهی در میان توده ها ساخته شده اند. پافشاری توده یا مردم عادی برای اثبات و تبیین امور نشان می‌دهد که آنها هنوز با جهانی عادی وجه اشتراک دارند.

 برتری نخبگان در این است که می توانند هر اظهار واقعیتی را بی درنگ به یک اعلام منظور تبدیل کنند. برای مثال برخلاف توده،که پیش از درخواست یهودکشی باید برای آنها «فرومایگی نژاد یهود» اثبات شود لایه های نخبه جنبش می دانند که این اظهارنظر که «یهودیان فرومایه اند» به معنای آن است که همه یهودیان را باید کُشت و وقتی گفته می شود فقط مسکو مترو درد به معنای آن است که همه متروهای دیگر جهان باید نابود شوند. اگر نگاهی به کدهای سیاسی پان‌ترکیسم در خصوص دگرهای هویتی بی اندازیم، نشانه های بارزی از اعلام منظور برای حذف آنها را خواهیم دید. آنها صرفا منتظر فرصت مناسب هستند.

در جنبش‌های توتالیتر شاهد اتحاد متناقضی بین نخبگان و اوباش هستیم. ائتلافی که در نگاه اول متزلزل و حتی آزاردهنده است. اما ریشه این اتحاد در این واقعیت نهفته است که آنها «نخستین قشرهایی بودند که از ساختار دولت ملی و چارچوب طبقاتی جامعه بیرون رانده شده بودند». آنها به صورت موقت یکدیگر را پیدا کرده بودند زیرا هر دو قشر احساس می کردند سرنوشت یکسانی دارند و دیر یا زود توده ها از ایده های آنها پیروی خواهند کرد. از آن رو با عنوان «ائتلاف موقت» از همراهی نخبگان و اوباش یاد می شود اما همراهی راه آنها معمولا پس از موفقیت جنبش یا پس از قبضه کردن کردن متوقف می شود.همانگونه که هایدگر یا هاوس هوفر در نهایت مغصوب نازی ها واقع شدند.

تضاد روحیه گانگستریسم در اوباش و روحیه بورژوایی در نخبگان یکی از دلایل این است که نمونه بارز آن در منزوی شدن آکادمیسین هایی مانند هایدگر و هاوس هوفر در رژیم نازی قابل مشاهده است. اتحاد اوباش و نخبگان بیشتر مبتنی بر این امر بود که نخبگان با یک شعف راستین تماشاگر صحنه نابودی تشخص، نظم اجتماعی سابق و منزلت های طبقاتی توسط اوباش بودند. کاری که به تنهایی از دست نخبگان بر نمی آمد. هر دو گروه خواهان پایان دادن به سلسله مراتب سنتی و نظم اجتماعی با شعار تغییر اند به محض اینکه تغییر صورت گرفت، جدایی نیز غیرقابل اجتناب می شود. اما تا آن زمان، نخبگان یا روشنفکران به عنوان ضربه گیر انتقادها از یک جنبش قومی توتالیتر عمل می کنند. آنها در کشور ما روشنفکران چپ یا چندفرهنگ‌گرا رفتارهای حذفی جریان های قومی را توجیه یا تخفیف می دهند به طور که سعی می کنند جامعه را از خطر آنها منصرف سازند.

گرایش به «تحریف تاریخ» یکی دیگر از ویژگی های جنبش های توتالیتر است که به صورت مستمر در پان ترکیسم مشاهده شده است. آنچه برای اوباش جذابیت دارد تروریسمی است که به گونه یک نوع فلسفه سیاسی در آمده است. جنبش های توتالیتر تاریخ را بر اساس نیازهای ایدئولوژیک خود تغییر می دهند. برای مثال اگر مسئله اصلی یک جنبش قومی، قلمروخواهی و قلمروگستری بر یک حوزه جغرافیایی باشد که هم اکنون در اختیار دولت یا قوم دیگری است، ابتدا باید «مالکیت تاریخی» در گذشته بر حوزه جغرافیایی مورد نظر اثبات شود و اگر چنین امری با واقعیت تطبیق ندارد باید برساخته شود. از همین رو است که جعل تاریخ یکی از شیوه های مورد توجه جنبش قومی توتالیتر است. از نظر هانا آرنت با وجود اختلاف یاد شده میان نخبگان و اوباش تردیدی نیست که نخبگان هر کجا می دیدند جامعه محترم از روی ترس ناچار است برای اراذل جایگاه برابری قائل شود شادمان می شدند. این نخبگان حتی به بهای نابودی تمدن می‌خواستند تماشاگر صحنه ای باشندکه در آن کسانی که درگذشته به صورت ناعادلانه طرد شده بودند، رقبای ایدئولوژیک شان را زمین گیر کنند. آن ها از این که می دیدند جنبش های توتالیتر در تاریخ دستکاری‌های وحشتناکی می کنند خشمگین نمی شدند زیرا خود را قانع ساخته بودند که تاریخ نگاری سنتی نیز یک جعل تاریخی است که مردم ستمدیده را از یاد زدوده است. کوشش بزرگ مارکس در جهت بازنویسی تاریخ جهانی برحسب کشمکش های طبقاتی برخلاف تاریخ نگاری رسمی بسیاری را مجدوب خود کرده بود. هدف اصلی این بنای تاریخی، مضحکه کردن تاریخ رسمی و اثبات قلمرویی از نفوذهای پنهانی بود که در برابر آن، واقعیت تاریخی شناخته شده تنها نمای ظاهری جهت فریب مردم به شمار می آمد. رویگردانی نخبگان روشنفکر از تاریخ رسمی با این اعتقاد همراه بود که حال که تاریخ، جز جعل حوادث به وسیله دولت ها چیز دیگری نیست چه ایرادی درد که مورد سوءاستفاده ایدئولوژی پردازان عقل باخته جنبش های توتالیتر قرار گیرد!

آنها مجذوب این امکان شده بودند که دروغ ها و جعلیات شاخدار را سرانجام می توان به عنوان واقعیات مسلم تثبیت کرد. به گونه ای که انسان می‌تواند به خواست خویش «گذشته» خود را برای ساختن «آینده» ای متفاوت دگرگون و تفاوت میان راست و دروغ را به عنوان تفاوت عینی از میان بردارد. آنچه که در تاریخ نویسی قومی در کشور ما رخ داده است، همین تحول است. اما تاریخ نویسی قوم‌گرا برای انکار تاریخ رسمی و آکادمیک نیاز به توجیه دارد. آن توجیه از نظر تئوری توطیه صورت می گیرد.

گرایش به تئوری توطئه بخشی دیگر از ماشین دروغ پردازی جنبش توتالیتر است. توطئه دائمی یهودیان برای تسخیر جهان،توطئه فرماسونری، دسیسه محافل سرمایه‌داری و در تاریخ نگاری قوم‌گرا توطئه نهادهای کنترل کننده «شونیسم فارس» و سایر سازمان های سرّی که فرض می شود در کنترل حاکمیت را در دست دارند از نمودهای این ویژگی است.

 این رویکرد برای نشان دادن تجسم شرّ سازمان یافته اغیار هویتی به کار می رود فرض وجود چنین توطئه ای زمینه را برای یک ضدتوطئه آماده می سازد. در این چنین فضایی نه منطق علمی بلکه گرفتاری در تئوری های دسیسه آمیز راه حلی آسان و در دسترس است که به نخبگان اجاز می دهد تا توده ها را برای انسجام بیشتر قانع سازند. ادبیات تولید شده پیرامون سازمان سری ژروئیت ها، کمیته 300، پروتکل های یهود و…همگی مراجعی هستند که از سوی جنبش های اخیر مورد عطف قرار می گیرند. پان ترکیسم از قدرت و جذابیت نظریه توطئه دائمی نهادی سری به نام شونیسم فارس یا شخصیت های وابسته به آن را همچون یک لالایی برای اقشار کم سواد و بی اطلاع می خواند.

 تصور موهوم چیرگی قوم مرکزی (فارس) بر کلیه شئونات کشور به ویژه افسانه زندگی مردم مرکز کشور در رفاه در سایه انتقال سرمایه و اعتبار به این ناحیه یکی از رایج ترین نظراتی است که حتی به حوزه ورزش نیز سرایت کرده است. این تصور موهوم در آلمان مبنایی شد برای شکل گیری یک ضدتوطئه! موضوع توطئه جهانی کلیمیان بر اساس تزهای مندرج در پروتکل یهود بیش از هر چیز دیگری توده ها را جذب کرد و انگیزه ای شد برای تصرف جهان. به این ترتیب رهبران با گوشزد کردن تهدیدی که بقای گروه را به مخاطره افکنده است، توده ها یا اعضای جنبش را به مقابله به مثل دعوت می کنند، در نتیجه بدون این که در عمل کنش یا برنامه ای در طرف مقابل وجود خارجی داشته باشد در میان مخاطبان آن نوعی شونیسم پرخاشگر را تدوین می‌کنند.

بر اساس تجربیات و تحلیل های صورت گرفته به نظر می رسد،که تحلیل عملکرد این جریان جز در راستای منطق جنبش های توتالیتر قابل فهم نخواهد بود.

اینکه چگونه می توان از شکل گیری چنین جنبش توتالیتری که سلامت سیاسی جامعه را تهدید می کند، موضوع مقالات آینده سایت آذریها خواهد بود.